یک نفر هرشب درونم با تو دعوا می کند
یک نفر هرشب درونم با تو دعوا می کند
عقده ی دلتنگیِ بعد از تو را وا می کند
گرچه می داند که دعوا از سر دلتنگی است..
لعنتی دارد دلت بد با دلم تا می کند ؛
عقل من می گوید امشب بگذرم از دل، دلم
هی نمی دانم چرا امروز و فردا می کند؛
من دعا کردم که از دنیا ببندد رخت خویش
هرکسی بیخود خودش را در دلت جا می کند
یا کسی که پیش اسمت می نویسد"جان"، ببین
حکم اعدام مرا انگار، امضا می کند..
مثل یک حیوان بی ادراک هرکس پیش من،
جمع می بندد خودش را با تو ما، ما! می کند ؛
لا مروّت ها من آخر عشق اوّل بوده ام!
گرچه آن مغرور بی انصاف حاشا می کند...؛
عقده ی دلتنگیِ بعد از تو را وا می کند
گرچه می داند که دعوا از سر دلتنگی است..
لعنتی دارد دلت بد با دلم تا می کند ؛
عقل من می گوید امشب بگذرم از دل، دلم
هی نمی دانم چرا امروز و فردا می کند؛
من دعا کردم که از دنیا ببندد رخت خویش
هرکسی بیخود خودش را در دلت جا می کند
یا کسی که پیش اسمت می نویسد"جان"، ببین
حکم اعدام مرا انگار، امضا می کند..
مثل یک حیوان بی ادراک هرکس پیش من،
جمع می بندد خودش را با تو ما، ما! می کند ؛
لا مروّت ها من آخر عشق اوّل بوده ام!
گرچه آن مغرور بی انصاف حاشا می کند...؛
۱۱.۷k
۱۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.