غیرتی من
غیرتی من
پارت 12
گوشی رو قطع کردم زنگ زدم یه یوان(همون نامزد کوی)
یوان:جانم
کوی:فردا باید طلاق بگیریم
یوان:چی؟
کوی:فردا بیا طلاق میگیریم
یوان:چرا؟
کوی:چرا نداره من به زور با تو نامزد کردم الانم خاستگار دارم میخوام طلاق بگیرم ازدواج کنم
یوان:اهان من طلاقت نمیدم
کوی:تو گوه خوردی
یوان:اره همین که گفتم راستی خاستگارت کی؟
کوی:مدیر شرکت ام ان دی
یوان:اهان همون بچه ژیگوله
کوی:هرچی دوست داری بگو فردا محضر میبینم
یوان:خود تو خسته نکن من نمیام
گوشی رو قطع کردم انقدر هصباین بودم که گوشی رو زدم روی سرامیک که خورد شد بعدش جیغ زدم
شویی:اروم باش
کوی:من اینو میکشم
شویی:چی؟
زود بلند شدم رفتم طبقه بالو رفتم تویاتاق مامان بابام اسلحا بابام رو از توی کشو ورداشتم اکموم پایین
شویی:کوی اون اسلحه رو بزار زمین
اصلا به حرفش اهمیت ندادم از کنارش رد شدم سوار ماشین شدم راه افتادم
رسیدم در خونه یوان زنگ زدم درو باز کرد رفتم تو وارد تونه شدم چند تا دختر بودن که یوان از پله ها وومد پایین اسلحه رو از جیبم در اوردم گذاشتم و سر خودم
یوان:چیکار میکنی؟ اون اسلحه رو بیار پایین
کوی:یا فردا طلاقم میدی یا همین الان خودمو میکشم
یوان:میخوای منو با یه اسباب بازی بترسونی
اسلحه رو نشونه گیری کردم به سمت گلدون و شلیک کردن
یوان:او شت فکر میکردم الکیه
کوی:فردا طلاقم میدی یا نه؟
یوان:اول اوگو بزار زمین بعدش حرف میزنیم
کوی:خفه شو اخه چرا باید انقر زندیگم بد باشه هان(با گریه) دیگه مهم نیست الان به زندگی تودم پایان میدم
دستمو گذاشتم روی ماشه
بومممممم صدای تفنگ....
پارت 12
گوشی رو قطع کردم زنگ زدم یه یوان(همون نامزد کوی)
یوان:جانم
کوی:فردا باید طلاق بگیریم
یوان:چی؟
کوی:فردا بیا طلاق میگیریم
یوان:چرا؟
کوی:چرا نداره من به زور با تو نامزد کردم الانم خاستگار دارم میخوام طلاق بگیرم ازدواج کنم
یوان:اهان من طلاقت نمیدم
کوی:تو گوه خوردی
یوان:اره همین که گفتم راستی خاستگارت کی؟
کوی:مدیر شرکت ام ان دی
یوان:اهان همون بچه ژیگوله
کوی:هرچی دوست داری بگو فردا محضر میبینم
یوان:خود تو خسته نکن من نمیام
گوشی رو قطع کردم انقدر هصباین بودم که گوشی رو زدم روی سرامیک که خورد شد بعدش جیغ زدم
شویی:اروم باش
کوی:من اینو میکشم
شویی:چی؟
زود بلند شدم رفتم طبقه بالو رفتم تویاتاق مامان بابام اسلحا بابام رو از توی کشو ورداشتم اکموم پایین
شویی:کوی اون اسلحه رو بزار زمین
اصلا به حرفش اهمیت ندادم از کنارش رد شدم سوار ماشین شدم راه افتادم
رسیدم در خونه یوان زنگ زدم درو باز کرد رفتم تو وارد تونه شدم چند تا دختر بودن که یوان از پله ها وومد پایین اسلحه رو از جیبم در اوردم گذاشتم و سر خودم
یوان:چیکار میکنی؟ اون اسلحه رو بیار پایین
کوی:یا فردا طلاقم میدی یا همین الان خودمو میکشم
یوان:میخوای منو با یه اسباب بازی بترسونی
اسلحه رو نشونه گیری کردم به سمت گلدون و شلیک کردن
یوان:او شت فکر میکردم الکیه
کوی:فردا طلاقم میدی یا نه؟
یوان:اول اوگو بزار زمین بعدش حرف میزنیم
کوی:خفه شو اخه چرا باید انقر زندیگم بد باشه هان(با گریه) دیگه مهم نیست الان به زندگی تودم پایان میدم
دستمو گذاشتم روی ماشه
بومممممم صدای تفنگ....
۴.۰k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.