در بندر آبی چشمانت

در بندر آبی چشمانت...
در بندر آبی چشمانت
باران رنگ های آهنگین دارد
خورشید و بادبان های خیره کننده
سفر خود را در بی نهایت تصویر می کنند.
در بندر آبی چشمانت
پنجره ای گشوده به دریا
و پرنده هایی در دوردست
به جستجوی سرزمین های به دنیا نیامده.
در بندر آبی چشمانت
برف در تابستان می آید.
کشتی هایی با بار فیروزه
که دریا را در خود غرقه می سازند
بی آنکه خود غرق شوند.
در بندر آبی چشمانت
بر صخره های پراکنده می دوم چون کودکی
عطر دریا را به درون می کشم
و خسته باز می گردم چون پرنده ای.
در بندر آبی چشمانت
سنگ ها آواز شبانه می خوانند
در کتاب بسته ی چشمانت
چه کسی هزار شعر پنهان کرده است؟
ای کاش ، ای کاش دریانوردی بودم
ای کاش قایقی داشتم
تا هر شامگاه در بندر آبی چشمانت
بادبان بر افرازم...
#چوک‌ِبَندِر
#ابراهیم‌منصفی_رامی‌جنوب
#بندرعباس
#هرمزگانِ‌زیبا
دیدگاه ها (۱)

چشم های آبی ندارم که یادآور دریایی باشد با ساحل و موج هایش و...

(تابلوی عقده ای ) در پیراهن منتن های بسیاری ست   که هر روزدر...

#یادش به خیر...یادش به خیر بانوی منچه نازنانه دختری بودچه قد...

#عشق‌مرگ‌و‌تو...مرکز ثقل نا گفتنی های تلخ جهانست ،روح تنهای ...

☆روزی عادی در مدرسه ای..☆☆مثل روز های دیگر مدرسه معلم داشت د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط