پارت اول!

۟
یک سپتامبر ۱۹۷۲
هاگوارتز، سرسرای بزرگ، مراسم گروه بندی

‌ ‌                ࿙⏝֯࿙࿚ ༿⋆𞋯 ༾࿙࿚֯⏝‌ ‌       
شمع های متعدد سرسرای بزرگ را روشن کرده بود. صد ها دانش آموز پشت چهار میز طویل نشسته بودند و میزی در مقابل آنها بود که ویژه استادان بود. دانش آموزان سال اولی در فاصله بین میز استادان و چهار میز ایستاده بودند و چهارپایه کوچکی در مقابلشان بود. کلاه جادوگری کثیف و مندرسی روی چهارپایه بود.
زن بلند قامتی پشت چهارپایه ایستاده بود. موهای سیاه و خاکستریش را پشت سرش بسته بود و طوماری از جنس کاغذ پوستی در دست داشت. گفت:«هروس بلک مور *»
سال اولی ها با ترس به یکدیگر نگاه انداختند. دختری از میان دانش آموزان سال اولی بیرون آمد و روی چهار پایه نشست. مو هایش کوتاه و سیاه بود و چشمانی به سیاهیِ سیاه چال داشت.لاغر اندام بود و بینی کوچکی داشت.
زن کلاه را روی سر دختر گذاشت. کلاه تا روی گوش های هروس پایین آمد. صدای ضعیفی در گوش های هروس پیچید:«هممم... قلب مهربونی داری... خیلی هم قدرتمندی... شجاع و باهوش هم هستی اما... خب، باشه... هافلپاف!»
دانش آموزان یکی از میزها دست زدند و هروس در میان آنها، پشت میز نشست.
«ریگولس بلک°»
پسر مو فرفری از میان دانش آموزان سال اولی بیرون آمد. قدش نسبت به هم سن و سالانش بلند بود و چشمانی به رنگِ خاکستری متمایل به آبی داشت.
صدای پچ پچ دانش آموزان سرسرا را پر کرد.
«اون یه بلکه؟!»
«حتما می افته توی اسلیترین... البته اگه مثل برادرِ احمقش نباشه!»
«شاید مثل برادرش بیافته توی گریفندور!»
«اسلیترین!»
«اونم رفت توی اسلیترین... درست مثل خاندان فاسدش!»
«اومد توی گروه ما! آفرین! به اصل و نسبش احترام گذاشت.»
دانش آموزان یکی دیگر از میز ها با شور و نشاط دست زدند.
ریگولس با نااُمیدی به پسری در میز گریفندور نگاهی انداخت. پسر گریفندوری با نفرت و بی اعتنایی به ریگولس نگاه میکرد. ریگولس سرش را پاین انداخت و پشت میز اسلیترین نشست. سرش را برگرداند تا به بقیه دانش آموزان نگاه کند. در لحظه ای کوتاه و به طور اتفاقی، چشمان ریگولس به چشمان هروس خیره شد. هروس که دستپاچه شده بود خودش را به مرتب کردن ردایش مشغول نشان داد.
ناگهان مردی که ریش و موی بسیار بلند و سفیدی داشت و به نظر میرسید مدیر مدرسه باشد، از سر جایش در میز اساتید بلند شد. گفت:«...
*Herus Blackmoor (البته همون بلک مور تلفظ میشه، نه بلک موور)
Regulus Black°
‌ ‌          ࿚۟⏝ྀི︶‌֯࿙⭒࿚֯︶‌ྀི⏝۟࿙‌ ‌   
امیدوارم که ازش لذت ببرین!
لطفا نظرتون رو کامنت کنین!♡
و منتظر پارت بعدی باشید! ☆
دیدگاه ها (۳)

دامبلدور!

king of persia!

بیوگرافی!

( گناهکار )۱۰۵ part پشت به جیمین دراز کشیده بود پتو را روی ...

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط