دختر شیطون بلا29
#دخترشیطونبلا29
_ با من اینجوری حرف نزنا
_ من با هرکس متناسب رفتار خودش رفتار میکنم
اخمام رو تو هم کشیدم و جدی گفتم:
_ ظرفهارو شستم و آشپزخونه رو کامل مرتب کردم، الان میتونم برم؟
_ نه
_ دقیقا چرا؟
یه نگاه به ساعت روی مچش کرد و گفت:
_ چون الان ساعت سه بعدازظهره و دقیقا هفت ساعت دیگه تا پایان ساعت کاریت مونده
_ دیوونه ای؟
_ چرا؟!
_ من هفت ساعت دیگه اینجا بمونم که چی بشه آخه!
_ خودت قبولش کردم
ناخنام رو توی دستم فرو کردم تا حرصم مشخص نشه و گفتم:
_ من یه غلطی کردم!
_ چه غلط، چه درست بالاخره کاریه که قبول کردی!
_ آخه تو خودتم نمیتونی خودت رو هفت ساعت تحمل کنی، من چطور اینکار رو بکنم؟
_ ساکت میشی یا ساکتت کنم؟
کفشام رو سرجاش گذاشتم و گفتم:
_ بیا ساکتم کن ببینم میخوای چیکار کنی؟!
_ فعلا زیاد نرفتی رو مخم، به موقعه اش چشم
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم برای اولین بار با سامان منطقی حرف بزنم و گفتم:
_ ببین بیا با هم بحث نکنیم
_ خب؟
_ من الان دیگه اینجا کاری ندارم، بذار برم باز فردا میام
_ به هیچ وجه
_ بابا خب بمونم چیکار کنم؟
_ حتی اگه بیکار باشی هم تو ساعت کاریت باید بمونی مگه اینکه...
ساکت شد که کنجکاو نگاهش کردم و گفتم:
_ مگه اینکه چی؟
_ مگه اینکه مرخصی بخوای که اونم تو ماه نهایت دو یا سه بار میتونی بگیری!
با حرص خندیدم و گفتم:
_ ببین تو انگار زیادی همه چیز رو جدی گرفتی!
_ جدیه خب
کیفم رو روی میز دم در پرت کردم، به سمت مبلها رفتم و گفتم:
_ فقط لطف کن نیا پیش من که مجبور نشم قیافه ات رو تحمل کنم
و روی مبل نشستم و تلویزیون رو روشن کردم و مشغول تماشا شدم که اومد جلوم ایستاد.
انقدر هم هیکلش گنده بود که کل تلویزیون رو گرفته بود و نمیتونستم فیلم رو ببینم پس با اخم نگاهش کردم و گفتم:
_ مریضی؟
_ نه
_ خب چرا عین بز جلو تلویزیون وایسادی؟ برو کنار
_ اولاً که درست صحبت کن، دوماً که شما اومدی اینجا که فیلم ببینی یا کار کنی؟
_ با من اینجوری حرف نزنا
_ من با هرکس متناسب رفتار خودش رفتار میکنم
اخمام رو تو هم کشیدم و جدی گفتم:
_ ظرفهارو شستم و آشپزخونه رو کامل مرتب کردم، الان میتونم برم؟
_ نه
_ دقیقا چرا؟
یه نگاه به ساعت روی مچش کرد و گفت:
_ چون الان ساعت سه بعدازظهره و دقیقا هفت ساعت دیگه تا پایان ساعت کاریت مونده
_ دیوونه ای؟
_ چرا؟!
_ من هفت ساعت دیگه اینجا بمونم که چی بشه آخه!
_ خودت قبولش کردم
ناخنام رو توی دستم فرو کردم تا حرصم مشخص نشه و گفتم:
_ من یه غلطی کردم!
_ چه غلط، چه درست بالاخره کاریه که قبول کردی!
_ آخه تو خودتم نمیتونی خودت رو هفت ساعت تحمل کنی، من چطور اینکار رو بکنم؟
_ ساکت میشی یا ساکتت کنم؟
کفشام رو سرجاش گذاشتم و گفتم:
_ بیا ساکتم کن ببینم میخوای چیکار کنی؟!
_ فعلا زیاد نرفتی رو مخم، به موقعه اش چشم
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم برای اولین بار با سامان منطقی حرف بزنم و گفتم:
_ ببین بیا با هم بحث نکنیم
_ خب؟
_ من الان دیگه اینجا کاری ندارم، بذار برم باز فردا میام
_ به هیچ وجه
_ بابا خب بمونم چیکار کنم؟
_ حتی اگه بیکار باشی هم تو ساعت کاریت باید بمونی مگه اینکه...
ساکت شد که کنجکاو نگاهش کردم و گفتم:
_ مگه اینکه چی؟
_ مگه اینکه مرخصی بخوای که اونم تو ماه نهایت دو یا سه بار میتونی بگیری!
با حرص خندیدم و گفتم:
_ ببین تو انگار زیادی همه چیز رو جدی گرفتی!
_ جدیه خب
کیفم رو روی میز دم در پرت کردم، به سمت مبلها رفتم و گفتم:
_ فقط لطف کن نیا پیش من که مجبور نشم قیافه ات رو تحمل کنم
و روی مبل نشستم و تلویزیون رو روشن کردم و مشغول تماشا شدم که اومد جلوم ایستاد.
انقدر هم هیکلش گنده بود که کل تلویزیون رو گرفته بود و نمیتونستم فیلم رو ببینم پس با اخم نگاهش کردم و گفتم:
_ مریضی؟
_ نه
_ خب چرا عین بز جلو تلویزیون وایسادی؟ برو کنار
_ اولاً که درست صحبت کن، دوماً که شما اومدی اینجا که فیلم ببینی یا کار کنی؟
۱۹.۴k
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.