مافیای جذاب من
#مافیای_جذاب_من
#پارت_۳
که یهو مین جه اومد تو اتاق و گفت
مین جه: قربان سونگ هو(مافیای دیگه) گفته برای تحویل اسلحه ها حتما باید خودتون باشید
یونگ سو: هی هی این بچه رو... باشه بریم
هوی زیر خواب حق نداری پاتو از این اتاق بزاری بیرون ها البته در هم قفل میکنم اون غذاتم بخور میخوام جان داشته باشی
(یونگ سو میره و بر میگرده)
وقتی برگشتم خیلی خسته بودم رفتم در اتاقو باز کردم و گفتم بره پایین شامشو کوفت کنه یهو صدای زنگ اومد و.....
ویو لونا:
داشتم غذامو میخوردم که صدای زنگ اومد و اجوما رفت در رو باز کرد دیدم یک زنی بود با عشوه رفت پیش یونگ سو و همدیگر رو بوس کردن و نشستن رو مبل و حرف زدن بعد 10دقیقه از هم لب گرفتن و تو راهرو تک تک لباس های هم رو دراوردن و رفتن تو اتاق و ناله دختره شروع شد
منم اهمیت ندادم و رفتم توی اتاق اجوما خوابیدم
فردا با صدای سونگینا(اون دختره) که گفت بلند بشیم و بریم تو حال میخواست یک خبر بهمون بده
سونگینا: خوب خبر من این بود که من باردارم😜(بگم که این دختره یکی دیگه حاملش کرده به دروغ میگه یونگ سو بابای بچشه که اموالشو بالا بکشه)
یونگ سو: چی راست میگی واقعا بارداری؟
سونگینا: اوهوم عجقم🥰💜
(مثلا ذوق کردن و....🤣)
سونگینا: هوی دختره یک لیوان ابمیوه برام بیار
لونا: اخه.. من(یونگ سو اشاره کرد که بیاره)
ابمیوه رو بردم که سونگینا پا انداخت جلو پام و ابمیوه ریخت روش
یونگ سو:.........
21لایک تا بعدی💜✨
#پارت_۳
که یهو مین جه اومد تو اتاق و گفت
مین جه: قربان سونگ هو(مافیای دیگه) گفته برای تحویل اسلحه ها حتما باید خودتون باشید
یونگ سو: هی هی این بچه رو... باشه بریم
هوی زیر خواب حق نداری پاتو از این اتاق بزاری بیرون ها البته در هم قفل میکنم اون غذاتم بخور میخوام جان داشته باشی
(یونگ سو میره و بر میگرده)
وقتی برگشتم خیلی خسته بودم رفتم در اتاقو باز کردم و گفتم بره پایین شامشو کوفت کنه یهو صدای زنگ اومد و.....
ویو لونا:
داشتم غذامو میخوردم که صدای زنگ اومد و اجوما رفت در رو باز کرد دیدم یک زنی بود با عشوه رفت پیش یونگ سو و همدیگر رو بوس کردن و نشستن رو مبل و حرف زدن بعد 10دقیقه از هم لب گرفتن و تو راهرو تک تک لباس های هم رو دراوردن و رفتن تو اتاق و ناله دختره شروع شد
منم اهمیت ندادم و رفتم توی اتاق اجوما خوابیدم
فردا با صدای سونگینا(اون دختره) که گفت بلند بشیم و بریم تو حال میخواست یک خبر بهمون بده
سونگینا: خوب خبر من این بود که من باردارم😜(بگم که این دختره یکی دیگه حاملش کرده به دروغ میگه یونگ سو بابای بچشه که اموالشو بالا بکشه)
یونگ سو: چی راست میگی واقعا بارداری؟
سونگینا: اوهوم عجقم🥰💜
(مثلا ذوق کردن و....🤣)
سونگینا: هوی دختره یک لیوان ابمیوه برام بیار
لونا: اخه.. من(یونگ سو اشاره کرد که بیاره)
ابمیوه رو بردم که سونگینا پا انداخت جلو پام و ابمیوه ریخت روش
یونگ سو:.........
21لایک تا بعدی💜✨
۸.۶k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.