My Red Moon...✨🫀🌚
My Red Moon...✨🫀🌚
Part²¹🪐🦖
آروم رفت پشت در و مخفی شد...
کوک: با اجازه کی چیزی که مال منه رو ورداشتی آوردی اینجا هااااا؟ نامجون بخاطر دوستی چند سالمون کاری باهات ندارم پس سریع تهیونگ رو بده بهم.. تهیووووونگ ؟؟! بیا اینجا میدونم داری میشنوی به نفعته بیای بیرون...
نامجون ساکت نموند و گفت..
دهنتو ببند جونگکوک صداتو تو خونه من بالا نبر... اون اینجا میمونه و از دست توعه روانی در امانه.. صد بار بهت گفتم بیا بریم پیش روانپزشک برای درمان اما تو گوش نمیدی پس بهتره اون اینجا بمونه فهمیدی..؟؟؟
رد اون شلاق های رو تنش کافیه برای انداختنت به زندان...
جونگکوک بلند تر از قبل..
کوک: با صبر من بازی نکن تهیوووونگ بیا بیرون... اگه خودم دست به کار بشم زنده از اینجا بیرون نمیری.. من تورو خریدم هر بلایی بخوام سرت میارم فهمیدی پسره ی هر*زه..؟؟!!
تهیونگ با القاب مختلفی که بهش داده میشد بیشتر دلش میشکست و چیزی نمی گفت...
کم آورده بود.. میخواست بمیره پس از اتاق بیرون رفت...
جونگکوک با صدای پا به طرفش برگشت و تهیونگ رو دید.. تهیونگ با صورت خالی از هر حسی بهش نگاه کرد... انگار هر چیزی براش اتفاق بیوفته براش مهم نبود. واقعا هم همینطور بود..
وقتی نمیتونست آزادانه زندگی کنه پس همون بهتر که بمیره...
تهیونگ میدونست پشت کمر جونگکوک اسلحه هست.. رفت سمتش و بغلش کرد...
جونگکوک با شُکی که بهش وارد شده بود عین سیخ ایستاده بود..
تهیونگ اسلحه رو پیدا کرد و از شلوار کمر تهیونگ بیرون کشید...
جونگکوک از بهت در اومد و نگاهشو اول به تهیونگ و بعد به اسلحه تو دستش دوخت..
آب دهنشو قورت داد گفت...
کوک: میخوای چیکار کنی تهیونگ..؟!
تهیونگ پوزخندی زد و سر تفنگ رو به شکمش گذاشت...
به طرف جونگ کوک برگشت گفت..
تهیونگ: نگران نباش اونی که قراره بمیره تو نیستی... اون منم من قراره راحت بشم از این زندگی کوفتی نه تو.. (چقد منه...)
نامجون با صدایی که میلرزید گفت..
نامجون: ن...نه ببین تهیونگ اول گوش کن خب..؟ اون تفنگ لعنتی رو بزار زمین بیا صحبت کنیم باشه؟!
تهیونگ با صدای خسته و سردی گفت..
تهیونگ: نه نامجونا... نه من خسته شدم دیگه نمیتونم ادامه بدم.. من نه تو خونه پدرم آرامش داشتم نه تو خونه جونگکوک... من لیاقت آرامش رو ندارم پس همون بهتر که بمیرم..
آروم ماشه رو فشار داد که با صدای جیغ و داد فشار رو بیشتر کرد...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دیگه مهم نیس حمایت کنین یا نه...
فقط چند تا کامنت خوب بزارین حالم خوب شه:)))
Part²¹🪐🦖
آروم رفت پشت در و مخفی شد...
کوک: با اجازه کی چیزی که مال منه رو ورداشتی آوردی اینجا هااااا؟ نامجون بخاطر دوستی چند سالمون کاری باهات ندارم پس سریع تهیونگ رو بده بهم.. تهیووووونگ ؟؟! بیا اینجا میدونم داری میشنوی به نفعته بیای بیرون...
نامجون ساکت نموند و گفت..
دهنتو ببند جونگکوک صداتو تو خونه من بالا نبر... اون اینجا میمونه و از دست توعه روانی در امانه.. صد بار بهت گفتم بیا بریم پیش روانپزشک برای درمان اما تو گوش نمیدی پس بهتره اون اینجا بمونه فهمیدی..؟؟؟
رد اون شلاق های رو تنش کافیه برای انداختنت به زندان...
جونگکوک بلند تر از قبل..
کوک: با صبر من بازی نکن تهیوووونگ بیا بیرون... اگه خودم دست به کار بشم زنده از اینجا بیرون نمیری.. من تورو خریدم هر بلایی بخوام سرت میارم فهمیدی پسره ی هر*زه..؟؟!!
تهیونگ با القاب مختلفی که بهش داده میشد بیشتر دلش میشکست و چیزی نمی گفت...
کم آورده بود.. میخواست بمیره پس از اتاق بیرون رفت...
جونگکوک با صدای پا به طرفش برگشت و تهیونگ رو دید.. تهیونگ با صورت خالی از هر حسی بهش نگاه کرد... انگار هر چیزی براش اتفاق بیوفته براش مهم نبود. واقعا هم همینطور بود..
وقتی نمیتونست آزادانه زندگی کنه پس همون بهتر که بمیره...
تهیونگ میدونست پشت کمر جونگکوک اسلحه هست.. رفت سمتش و بغلش کرد...
جونگکوک با شُکی که بهش وارد شده بود عین سیخ ایستاده بود..
تهیونگ اسلحه رو پیدا کرد و از شلوار کمر تهیونگ بیرون کشید...
جونگکوک از بهت در اومد و نگاهشو اول به تهیونگ و بعد به اسلحه تو دستش دوخت..
آب دهنشو قورت داد گفت...
کوک: میخوای چیکار کنی تهیونگ..؟!
تهیونگ پوزخندی زد و سر تفنگ رو به شکمش گذاشت...
به طرف جونگ کوک برگشت گفت..
تهیونگ: نگران نباش اونی که قراره بمیره تو نیستی... اون منم من قراره راحت بشم از این زندگی کوفتی نه تو.. (چقد منه...)
نامجون با صدایی که میلرزید گفت..
نامجون: ن...نه ببین تهیونگ اول گوش کن خب..؟ اون تفنگ لعنتی رو بزار زمین بیا صحبت کنیم باشه؟!
تهیونگ با صدای خسته و سردی گفت..
تهیونگ: نه نامجونا... نه من خسته شدم دیگه نمیتونم ادامه بدم.. من نه تو خونه پدرم آرامش داشتم نه تو خونه جونگکوک... من لیاقت آرامش رو ندارم پس همون بهتر که بمیرم..
آروم ماشه رو فشار داد که با صدای جیغ و داد فشار رو بیشتر کرد...
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دیگه مهم نیس حمایت کنین یا نه...
فقط چند تا کامنت خوب بزارین حالم خوب شه:)))
۴۶.۲k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲