عشق تحقیر شده
عشـق تحقیر شده
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
چند روز گذشت. رزان سعی میکرد در حین انجام وظایفش، از جیمین دوری کند. اما یک مشکل جدید پیش آمده بود: سنگجو، یکی از محافظان شخصی جیمین.
سنگجو مردی میانسال با بدنی درشت و نگاههای هوسآلود بود. اخیراً متوجه رزان شده بود و هر فرصتی برای نزدیک شدن به او پیدا میکرد.
⛓️عصر یک روز بارانی...
رزان در انبار وسایل در حال مرتب کردن البسه بود که ناگهان صدای در را شنید. سنگجو وارد شد و در را پشت سرش بست.
=خانم کوچولو
با صدایی خراشیده گفت
=تنها کار میکنی؟
رزان به سرعت به سمت در حرکت کرد.
+کارم تمام شده. باید بروم.
اما سنگجو راهش را سد کرد.
=عجله چیه؟
دست دراز کرد و موهای رزان را لمس کرد.
رزان به عقب پرید.
+لطفا منو تنها بذارید. آقا جیمین اگر بفهمند...
=آقا؟
سنگجو خندید.
=اون که اصلا به تو توجهی نداره. میدونی چطور با خدمتکارها رفتار میکنه؟
ناگهان دستش را دور کمر باریک رزان حلقه کرد و او را به خودش چسباند.
=بیا با من باش. میتونم ازت محافظت کنم.
رزان شروع به مبارزه کرد.
+رهام کن! فریاد میزنم!
سنگجو خشمگین شد و او را به دیوار کوبید.
=یادت باشه من کی هستم. اگر به کسی بگی، کارت رو تموم میکنم.
در همین لحظه، صدای کوبیدن در از پشت در شنیده شد...
دقیقاً همزمان در دفتر کار جیمین...
جیمین مشغول بررسی گزارشها بود که ناگهان جیهان وارد شد.
=آقا
با تعظیم گفت
=به نظر میرسد سنگجو باز هم به خدمتکار جدید توجه زیادی نشان میدهد.
جیمین نگاهش را تند کرد.
√چه منظوری؟
=امروز چند بار دیده شده که او رزان را تعقیب میکند. و الان...
جیهان مکثی کرد
=هر دو در انبار وسایل هستند.
جیمین از جا برخاست. چشمانش از خشم تیره شده بود. صورتش مانند ماسکی از یخ بود، اما درونش آتشی از خشم و چیزی دیگر... چیزی شبیه به حسادت شعله میکشید.
√انبار وسایل؟
این کلمات را با آرامی مرگباری بر زبان آورد.به سمت در حرکت کرد، هر قدمش پر از قصد و نیت بود. این بار دیگر نه... این بار کسی جرات نمیکرد به چیزی که متعلق به او بود دست درازی کند.
پایان پارت هفتم
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
୨୧┇𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#فیک #سناریو
#جیمین #رمان
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
چند روز گذشت. رزان سعی میکرد در حین انجام وظایفش، از جیمین دوری کند. اما یک مشکل جدید پیش آمده بود: سنگجو، یکی از محافظان شخصی جیمین.
سنگجو مردی میانسال با بدنی درشت و نگاههای هوسآلود بود. اخیراً متوجه رزان شده بود و هر فرصتی برای نزدیک شدن به او پیدا میکرد.
⛓️عصر یک روز بارانی...
رزان در انبار وسایل در حال مرتب کردن البسه بود که ناگهان صدای در را شنید. سنگجو وارد شد و در را پشت سرش بست.
=خانم کوچولو
با صدایی خراشیده گفت
=تنها کار میکنی؟
رزان به سرعت به سمت در حرکت کرد.
+کارم تمام شده. باید بروم.
اما سنگجو راهش را سد کرد.
=عجله چیه؟
دست دراز کرد و موهای رزان را لمس کرد.
رزان به عقب پرید.
+لطفا منو تنها بذارید. آقا جیمین اگر بفهمند...
=آقا؟
سنگجو خندید.
=اون که اصلا به تو توجهی نداره. میدونی چطور با خدمتکارها رفتار میکنه؟
ناگهان دستش را دور کمر باریک رزان حلقه کرد و او را به خودش چسباند.
=بیا با من باش. میتونم ازت محافظت کنم.
رزان شروع به مبارزه کرد.
+رهام کن! فریاد میزنم!
سنگجو خشمگین شد و او را به دیوار کوبید.
=یادت باشه من کی هستم. اگر به کسی بگی، کارت رو تموم میکنم.
در همین لحظه، صدای کوبیدن در از پشت در شنیده شد...
دقیقاً همزمان در دفتر کار جیمین...
جیمین مشغول بررسی گزارشها بود که ناگهان جیهان وارد شد.
=آقا
با تعظیم گفت
=به نظر میرسد سنگجو باز هم به خدمتکار جدید توجه زیادی نشان میدهد.
جیمین نگاهش را تند کرد.
√چه منظوری؟
=امروز چند بار دیده شده که او رزان را تعقیب میکند. و الان...
جیهان مکثی کرد
=هر دو در انبار وسایل هستند.
جیمین از جا برخاست. چشمانش از خشم تیره شده بود. صورتش مانند ماسکی از یخ بود، اما درونش آتشی از خشم و چیزی دیگر... چیزی شبیه به حسادت شعله میکشید.
√انبار وسایل؟
این کلمات را با آرامی مرگباری بر زبان آورد.به سمت در حرکت کرد، هر قدمش پر از قصد و نیت بود. این بار دیگر نه... این بار کسی جرات نمیکرد به چیزی که متعلق به او بود دست درازی کند.
پایان پارت هفتم
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
୨୧┇𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#فیک #سناریو
#جیمین #رمان
- ۲۸۱
- ۲۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط