عشق تحقیر شده

عشـق تحقیر شده
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟗
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
سه روز از ماجرای انبار گذشت. فضای عمارت سنگین و پرتنش بود. جیمین بیشتر از همیشه سرد و غیرقابل دسترس به نظر می‌رسید، اما این بار رزان می‌دانست دلیلش چیست.
ساعت ۲ بامداد...
رزان که به دلیل کابوس‌های مکرر نمی‌توانست بخوابد، به آشپزخانه رفت تا یک لیوان آب بنوشد. ناگهان صدای پایینی از پشتش شنید.
√چرا بیداری؟
برگشت و جیمین را دید که در قاب در ایستاده بود. موهایش به هم ریخته بود و فقط یک لباس راحتی ساده به تن داشت. به نظر می‌رسید او هم نمی‌تواند بخوابد.
+نمی‌تونستم بخوابم، آقا.
رزان سریع تعظیم کرد.
جیمین به آرامی نزدیک شد. در نور مهتابی که از پنجره می‌تابید، چهره‌اش متفاوت به نظر می‌رسید_ملایم‌تر، آسیب‌پذیرتر.
√دستت چطوره؟
پرسید، صدایش غیرمعمول نرم بود.
+خوبه، آقا. بهتر شده.
سکوت سنگینی فضای آشپزخانه را فرا گرفت. رزان می‌خواست فرار کند، اما چیزی او را نگه داشته بود.
ناگهان جیمین دستش را دراز کرد و مچ باندپیچی شده را لمس کرد.
√می‌دونی چرا با سنگجو اونطور برخورد کردم؟
رزان سر تکان داد.
+چون به قوانین عمارت احترام نگذاشته بود.
√نه.
جونگکوک نفس عمیقی کشید.
√چون دیوانه‌وار عاشقتم.
هوا برای چند ثانیه یخ زد. رزان مطمئن بود اشتباه شنیده است.
+متوجه نشدم؟
√گفتم عاشقتم.
جیمین چشمانش را بست، گویی با گفتن این کلمات سنگینی از دوشش برداشته شده بود.
√از اولین روزی که وارد این عمارت شدی. و از اون زمان دارم دیوانه می‌شم.من بدجور دلباخته تو شدم.
رزان به عقب رفت و به میز آشپزخانه تکیه داد.
+اما... شما همیشه با من خشن بودید. همیشه مرا آزار می‌دادید...
√چون می‌ترسیدم!
جیمین فریاد زد، سپس صدایش را پایین آورد.
√می‌ترسیدم اگر کمی نرمش نشان دهم، کنترل خودم را از دست بدهم. اگر یک بار تو را در آغوش بگیرم، دیگر هرگز نتوانم رهایت کنم.
اشک در چشمان رزان حلقه زد.
+پس این همه خشونت...این همه فریاد...
√همه‌اش از ترس بود.
جیمین به او نزدیک شد و دستش را به آرامی لمس کرد.
√ترس از اینکه یک دختر جوان بتواند اژدهایی مثل من را رام کند.
رزان به چشمانش نگاه کرد - همان چشمانی که همیشه سرد و بی‌احساس به نظر می‌رسیدند، اما حالا پر از آسیب‌پذیری بودند.
√اما الان...
جونگکوک ادامه داد
√دیگر نمی‌توانم عشقم پنهان کنم. وقتی دیدم سنگجو به تو دست زد، نزدیک بود او را بکشم.
سپس به زانو افتاد درست در مقابل رزان.
منو می بخشی؟ می‌توانی کسی را ببخشی که آنقدر احمق بوده که عشقش را با خشونت نشان می‌داده؟
رزان که از شدت احساسات می‌لرزید، دستش را دراز کرد و صورت جیمین را لمس کرد.
+همه این مدت... فقط می‌خواستم بدانم که برای شما مهم هستم.
جیمین دستش را روی دست رزان گذاشت و چشمانش را بست.
√تو تنها کسی هستی که تا به حال برایم مهم بوده‌ای. و از این به بعد، قول می‌دهم...
اما قبل از اینکه بتواند جمله را تمام کند، رزان به آرامی گفت
+همیشه می‌دانستم. در اعماق قلبم می‌دانستم که این خشونت تنها پوشش برای چیزی عمیق‌تر است.
و در آن شب ساکت، در میان تاریکی آشپزخانه اژدها تسلیم شد نه با جنگ، بلکه با عشق.
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
احتمالا پارت اخره☆
︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵᷼⏜۪۪︵᷼
#بی_تی_اس
#فیک #سناریو
#جیمین #رمان
دیدگاه ها (۰)

عشـق تحقـیر شده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌...

تیـزر رمٓـان قـول هآی بـارانی︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ...

عشق تحقـیر شده𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟖︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌︵...

عشـق تحقیر شده 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼⏜۪۪۪︵‌‌...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط