لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است



لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است


شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است

#حافظ
دیدگاه ها (۲)

‌جزدل تنگ من ای مونس جان جای تو نیستتنگ مپسند دلی ...

‌نه قاصدی که پیامی، به نزد یار بردنه محرمی، که سلامی بدان دی...

‌این سینهٔ پرمشغله از مکتب اوستو امروز که بیمار شدم از تب او...

‌امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم نیستم ، جا مانده امدر خ...

تو طبیب این دل بیمار باشی محشر استاز سر شب تا سحر بیدار باشی...

گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم🌸همچنان چشم گشاد از کرمش می‌دا...

در عمق رویا روزها ، با یاد تو سر کرده امدر راه تو دردانه گل ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط