Dark Blood p۷
سرمو داخل آب کردم جوری که داشتم خفه می شدم .......
ویو جیک :
بعد از اینکه بهش شب بخیر گفتم به سمت اتاق خوابم رفتم وقتی وارد اتاق شدم روی تختم نشستم و به فکر فرو رفتم
× باید برای اینکه چرا اینجا نگه اش داشتم چه جوابی بهش بدم
بعد از مدت کوتاهی فکر
× بهتره که باهاش راجب همین موضوع دوباره حرف بزنم
پاشدم و دوباره به اتاقش رفتم ، وقتی وارد اتاق شدم دیدم روی تختش نیست
× هی دختر کجایی ؟ ( با استرس و اضطراب )
نگاهی به درو بر اتاق کردم و دیدم که هیچ جای اتاق نیست
× نکنه که .......
سریع به سمت بالکن رفتم و وقتی میخواستم در رو باز کنم که دیدم در قفله
× خب انگاری که فرار نکرده پس یعنی کجا .......
که صدای آبی از داخل حموم شنیدم و سریع به سمت حموم رفتم
× یعنی رفته حموم ؟ ( توی ذهنش )
در زدم اما چیزی نشنیدم
× وایسا ببینم من وقتی وارد اتاق شدم قطعا صدای باز شدن در اومده و بعد هم وقتی دیدم نیست کلی سر و صدا کردم پس چرا بیرون نیومد یا چیزی نگفت ( بچه ها منظور آقای شیم اینه که من که کلی سر و صدا کردم پس چرا صدایی از ا/ت داخل حموم نیومد یا چیزی نگفت ) ، نکنه ....... وای نهههه
با عجله در حموم رو باز کردم و با صحنه ای که دیدم خشکم زد
× دختر ....... ( با بغض و ناراحتی )
با عجله به سمتش رفتم و از وان بیرونش اوردمش و در آغوشم گرفتمش
× هی دختر صدای منو میشنوی بیدار شو خواهش میکنم ، دختر خواهش چشمات رو باز کنننن ( با بغض و داد )
بعد از اینکه کلی به پهلوش ضربه زدم بلاخره سرفه کرد و چشماش رو باز کرد ( بچه های گل چون آقای شیم مهربون مون زود خودشو به ا/ت رسوند بخاطر همین اتفاقی برای ا/ت نیوفتاد یعنی اگه دیرتر میومد ممکن بود ا/ت بمیره ، دور از جون شما ❤️ )
سرفه .......
اینجا چه خبره ؟
× هی منو ببین
با دستم چونه اش رو گرفتم و بالا اوردم
× مگه از جونت سیر شده بودی که می خواستی همچین کاری خطرناک رو انجام بدی هااااا ( با داد و کمی بغض )
آره میخواستم سرفه از دست تو سرفه خلاص شـ .......
که یک دفعه توی بغلم بیهوش شد سریع براید استایل بغلش کردم و بردمش و روی تختش گذاشتمش ، سریعا به بادیگارد ها گفتم تا براش دکتر بیارن و خودمم تا صبح پیشش نشستم و حواسم بهش بود
ا/ت : چشمام رو باز کردم و دیدم روی تختم و یک پتو رومه خیلی گیج شده بودم ، خواب آلود به دور برم نگاه کردم
اینجا چه خبره ؟ چی شده ؟ ( آروم و خواب آلود )
وقتی چشمم به پنجره افتاد دیدم که خورشید تازه طلوع کرده ، آروم روی تخت نشستم که یک دفعه اونو ( جهیون رو میگه ) روی صندلی بغل تخت دیدم تا میخواستم چیزی بگم که دیدم خوابه برای همین ساکت شدم و فقط بهش نگاه کردم همین جوری داشتم بهش نگاه می کردم که یک دفعه چشماش رو باز کرد
× ا به هوش اومدی ( در حالی که داره با دستاش چشماش رو میماله و خواب آلود )
× حالت خوبه ؟ ( با اضطراب و نگرانی )
سکوتـ ........
× یک سوالی ازت دارم پس خواهشاً درست جواب بده
سکوتـ ........
× چرا می خواستی این کار خطرناک رو انجام بدی ؟ ( با خونسردی )
جیک : جوابی نداد و فقط به چشمام زل زد
ا/ت : خیلی بی اختیار و ناخودآگاه اشک از چشمام سرازیر شد و شروع کردم به گریه کردم که اون سریع بغل کردم
× هی هی چی شده ؟ چرا گریه میکنی ؟ من که چیزی بدی بهت نگفتم اگه خوشت نمیاد دیگه نمی پرسم باشه ؟ قبول ؟
هق چرا هق ولم هق نمیکنی که هق برم هق هق
× باشه باشه بزار بهت میگم فقط گریه نکن
هق
× ببین تو که میدونی که پدرت تو رو به رییسش می خواست بده یعنی آقای لی درسته ، اون آقای لی یک آدم معمولی نیست اون یک روانی به تمام معناست
هق خب من گفتم که چرا هق منو اینجا نگه داشتی هق من که هق نگفتم که هق بگو آقای لی هق کیه هق
× می دونم می دونم ، آقای لی وقتی یک چیزی رو بخواد به هر قیمتی که شده اونو به دست میاره حتی اگه به بدترین شکل باشه اونم الان دستشو روی تو گذاشته یعنی تو رو میخواد و به هر قیمتی هم که شده تو رو میگیره
خب هق اینکه منو هق میخواد به تو هق چه مربوط میشه هق
× بیا یک معامله ای کنیم
چه معامله ای هق
× میدونی که الان تو در خطری و من میخوام به تو کمک کنم ، معامله مون هم سر اینکه تو برای یک مدتی توی خونه ی من میمونی باشه ؟
این وسط هق چه سودی هق به تو میرسه هق ؟
× تو به اینکه من سودی داشته باشم یا نداشته باشم فکر نکن فقط بگو با من معامله میکنی یا نه ؟
ا/ت : نمی دونم قبول کنم یا نه با اینکه فقط یک کمک معمولیه ولی خیلی مشکوکه ولی نمی دونم چرا به این معامله حس خوبی دارم
هق قطعا همین جوری هق که نمیخوای هق بهم کمک هق کنی هق در قبالش چی هق می خوای ؟
× چرا باید برای کمک کردن به یک نفر چیزی بخوام یا درخواستی کنم
بعد از مدت خیلی کوتاهی .......
ادامه پارت بعدی 🥰❤️✨
درخواستی = کامنت 😁❤️✨
ویو جیک :
بعد از اینکه بهش شب بخیر گفتم به سمت اتاق خوابم رفتم وقتی وارد اتاق شدم روی تختم نشستم و به فکر فرو رفتم
× باید برای اینکه چرا اینجا نگه اش داشتم چه جوابی بهش بدم
بعد از مدت کوتاهی فکر
× بهتره که باهاش راجب همین موضوع دوباره حرف بزنم
پاشدم و دوباره به اتاقش رفتم ، وقتی وارد اتاق شدم دیدم روی تختش نیست
× هی دختر کجایی ؟ ( با استرس و اضطراب )
نگاهی به درو بر اتاق کردم و دیدم که هیچ جای اتاق نیست
× نکنه که .......
سریع به سمت بالکن رفتم و وقتی میخواستم در رو باز کنم که دیدم در قفله
× خب انگاری که فرار نکرده پس یعنی کجا .......
که صدای آبی از داخل حموم شنیدم و سریع به سمت حموم رفتم
× یعنی رفته حموم ؟ ( توی ذهنش )
در زدم اما چیزی نشنیدم
× وایسا ببینم من وقتی وارد اتاق شدم قطعا صدای باز شدن در اومده و بعد هم وقتی دیدم نیست کلی سر و صدا کردم پس چرا بیرون نیومد یا چیزی نگفت ( بچه ها منظور آقای شیم اینه که من که کلی سر و صدا کردم پس چرا صدایی از ا/ت داخل حموم نیومد یا چیزی نگفت ) ، نکنه ....... وای نهههه
با عجله در حموم رو باز کردم و با صحنه ای که دیدم خشکم زد
× دختر ....... ( با بغض و ناراحتی )
با عجله به سمتش رفتم و از وان بیرونش اوردمش و در آغوشم گرفتمش
× هی دختر صدای منو میشنوی بیدار شو خواهش میکنم ، دختر خواهش چشمات رو باز کنننن ( با بغض و داد )
بعد از اینکه کلی به پهلوش ضربه زدم بلاخره سرفه کرد و چشماش رو باز کرد ( بچه های گل چون آقای شیم مهربون مون زود خودشو به ا/ت رسوند بخاطر همین اتفاقی برای ا/ت نیوفتاد یعنی اگه دیرتر میومد ممکن بود ا/ت بمیره ، دور از جون شما ❤️ )
سرفه .......
اینجا چه خبره ؟
× هی منو ببین
با دستم چونه اش رو گرفتم و بالا اوردم
× مگه از جونت سیر شده بودی که می خواستی همچین کاری خطرناک رو انجام بدی هااااا ( با داد و کمی بغض )
آره میخواستم سرفه از دست تو سرفه خلاص شـ .......
که یک دفعه توی بغلم بیهوش شد سریع براید استایل بغلش کردم و بردمش و روی تختش گذاشتمش ، سریعا به بادیگارد ها گفتم تا براش دکتر بیارن و خودمم تا صبح پیشش نشستم و حواسم بهش بود
ا/ت : چشمام رو باز کردم و دیدم روی تختم و یک پتو رومه خیلی گیج شده بودم ، خواب آلود به دور برم نگاه کردم
اینجا چه خبره ؟ چی شده ؟ ( آروم و خواب آلود )
وقتی چشمم به پنجره افتاد دیدم که خورشید تازه طلوع کرده ، آروم روی تخت نشستم که یک دفعه اونو ( جهیون رو میگه ) روی صندلی بغل تخت دیدم تا میخواستم چیزی بگم که دیدم خوابه برای همین ساکت شدم و فقط بهش نگاه کردم همین جوری داشتم بهش نگاه می کردم که یک دفعه چشماش رو باز کرد
× ا به هوش اومدی ( در حالی که داره با دستاش چشماش رو میماله و خواب آلود )
× حالت خوبه ؟ ( با اضطراب و نگرانی )
سکوتـ ........
× یک سوالی ازت دارم پس خواهشاً درست جواب بده
سکوتـ ........
× چرا می خواستی این کار خطرناک رو انجام بدی ؟ ( با خونسردی )
جیک : جوابی نداد و فقط به چشمام زل زد
ا/ت : خیلی بی اختیار و ناخودآگاه اشک از چشمام سرازیر شد و شروع کردم به گریه کردم که اون سریع بغل کردم
× هی هی چی شده ؟ چرا گریه میکنی ؟ من که چیزی بدی بهت نگفتم اگه خوشت نمیاد دیگه نمی پرسم باشه ؟ قبول ؟
هق چرا هق ولم هق نمیکنی که هق برم هق هق
× باشه باشه بزار بهت میگم فقط گریه نکن
هق
× ببین تو که میدونی که پدرت تو رو به رییسش می خواست بده یعنی آقای لی درسته ، اون آقای لی یک آدم معمولی نیست اون یک روانی به تمام معناست
هق خب من گفتم که چرا هق منو اینجا نگه داشتی هق من که هق نگفتم که هق بگو آقای لی هق کیه هق
× می دونم می دونم ، آقای لی وقتی یک چیزی رو بخواد به هر قیمتی که شده اونو به دست میاره حتی اگه به بدترین شکل باشه اونم الان دستشو روی تو گذاشته یعنی تو رو میخواد و به هر قیمتی هم که شده تو رو میگیره
خب هق اینکه منو هق میخواد به تو هق چه مربوط میشه هق
× بیا یک معامله ای کنیم
چه معامله ای هق
× میدونی که الان تو در خطری و من میخوام به تو کمک کنم ، معامله مون هم سر اینکه تو برای یک مدتی توی خونه ی من میمونی باشه ؟
این وسط هق چه سودی هق به تو میرسه هق ؟
× تو به اینکه من سودی داشته باشم یا نداشته باشم فکر نکن فقط بگو با من معامله میکنی یا نه ؟
ا/ت : نمی دونم قبول کنم یا نه با اینکه فقط یک کمک معمولیه ولی خیلی مشکوکه ولی نمی دونم چرا به این معامله حس خوبی دارم
هق قطعا همین جوری هق که نمیخوای هق بهم کمک هق کنی هق در قبالش چی هق می خوای ؟
× چرا باید برای کمک کردن به یک نفر چیزی بخوام یا درخواستی کنم
بعد از مدت خیلی کوتاهی .......
ادامه پارت بعدی 🥰❤️✨
درخواستی = کامنت 😁❤️✨
- ۲۶.۹k
- ۳۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط