Pt20
Pt20
بعد اینکه غذاشونو خوردن دخترک داروش رو خورد وسایلش رو از تو اتاقش جمع کرد و برد تو اتاق کوک گذاشت و کنار قاب عکسا هم چیدن اون قویه سفیدم کنار قاب عکسا گذاشت سوفیا رو تخت نشست سوفیا:کوکی کوک:جونم سوفیا:بابام کوک:اسمه اون مرتیکه رو به زبونت نیار سوفیا:فهمیدی نه؟ کوک:آره همون موقع شک کردم رفتم سراغش سوفیا:جدی رفتی سراغش سوفیا بلند شد به سمت کوک رفت کوک:از کی همش ازیتت میکرده سوفیا:خوب کوک:بگو سوفیا از چی میترسی سوفیا:تو که در موردم فکر بد کنی کوک:من عاشقتم سوفیا بهم بگو سوفیا:تقریبا دو سال بعد اینکه تو رفتی یه زن و مرد جوون منو به فرزند خوندگی قبول کردن همه چی اوکی بود تا وقتی که مامانم سرطان گرفت بعد مرگ مادرم اون مرد هر شب قمار میکرد و هردفعم میباخت هر شب منو میزد نمیزاشت غذا بخورم حتی بهم میگفت هرزه ام یکی از قاب عکسا تورم شکوند یه شب خیلی مست بود میخواست بهم دست بزنه ولی با گلدون زدم تو سرشو از خونه فرار کردم دخترک همه اینارو با گریه میگفت پسرک به سمت دخترک رفت و دستش رو گرفت کوک:هیش گریه نکن فدات شم میخوای برم همین الان بکشمش میخوای راحتت کنم دخترک صورت پسرک رو تو دستاش گرفت سوفیا:نه کوک نمیخوام دستت به خونه یه مرد بی ارزش آلوده شه اصلا نمیخوام آدم بکشی من کوکی لطیف و بی آزار خودمو بیشتر دوست دارم کوک:من بخاطر تو اون مرد که صحله کله دنیا رو نابود میکنم و میکشم همه مانع هارو تا کسی دوباره تو رو ازم نگیره مارو از هم نگیره میدونی جونم به جونت بستس سوفیا:منم همینطور منم جونم به جونت بستس من هنوز ازت سیر نشدم کوک هیچ وقت سیر نمیشم کوک لبا دخترک رو بوسید دخترک موهایه کوک رو نوازش میکرد و کوک هم کمر و موهایع دخترک رو بعد چند دقیقه از هم جدا شدن کوک:از پیشم جم نمیخوری هیچ وقت فهمیدی؟ سوفیا لبخندی زد و سرشو تکون داد
اینم سه تا پارت
شرط پارت بعد
۲۰ تا لایک
۱۷ تا کامنت
بعد اینکه غذاشونو خوردن دخترک داروش رو خورد وسایلش رو از تو اتاقش جمع کرد و برد تو اتاق کوک گذاشت و کنار قاب عکسا هم چیدن اون قویه سفیدم کنار قاب عکسا گذاشت سوفیا رو تخت نشست سوفیا:کوکی کوک:جونم سوفیا:بابام کوک:اسمه اون مرتیکه رو به زبونت نیار سوفیا:فهمیدی نه؟ کوک:آره همون موقع شک کردم رفتم سراغش سوفیا:جدی رفتی سراغش سوفیا بلند شد به سمت کوک رفت کوک:از کی همش ازیتت میکرده سوفیا:خوب کوک:بگو سوفیا از چی میترسی سوفیا:تو که در موردم فکر بد کنی کوک:من عاشقتم سوفیا بهم بگو سوفیا:تقریبا دو سال بعد اینکه تو رفتی یه زن و مرد جوون منو به فرزند خوندگی قبول کردن همه چی اوکی بود تا وقتی که مامانم سرطان گرفت بعد مرگ مادرم اون مرد هر شب قمار میکرد و هردفعم میباخت هر شب منو میزد نمیزاشت غذا بخورم حتی بهم میگفت هرزه ام یکی از قاب عکسا تورم شکوند یه شب خیلی مست بود میخواست بهم دست بزنه ولی با گلدون زدم تو سرشو از خونه فرار کردم دخترک همه اینارو با گریه میگفت پسرک به سمت دخترک رفت و دستش رو گرفت کوک:هیش گریه نکن فدات شم میخوای برم همین الان بکشمش میخوای راحتت کنم دخترک صورت پسرک رو تو دستاش گرفت سوفیا:نه کوک نمیخوام دستت به خونه یه مرد بی ارزش آلوده شه اصلا نمیخوام آدم بکشی من کوکی لطیف و بی آزار خودمو بیشتر دوست دارم کوک:من بخاطر تو اون مرد که صحله کله دنیا رو نابود میکنم و میکشم همه مانع هارو تا کسی دوباره تو رو ازم نگیره مارو از هم نگیره میدونی جونم به جونت بستس سوفیا:منم همینطور منم جونم به جونت بستس من هنوز ازت سیر نشدم کوک هیچ وقت سیر نمیشم کوک لبا دخترک رو بوسید دخترک موهایه کوک رو نوازش میکرد و کوک هم کمر و موهایع دخترک رو بعد چند دقیقه از هم جدا شدن کوک:از پیشم جم نمیخوری هیچ وقت فهمیدی؟ سوفیا لبخندی زد و سرشو تکون داد
اینم سه تا پارت
شرط پارت بعد
۲۰ تا لایک
۱۷ تا کامنت
۱۰.۱k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.