Pt19
Pt19
کوک:منم خوشحالم کوک به پاها دخترک نگاه کرد و دستاش کوک:چرا اینکارو کردی نمیگی اینا ماله کوکیه باید از اموالش مراقبت کنی دخترک به دستاش نگاه کرد و بغض کرد کوک:بغض نکن دورت بگردم ببینم چرا اون موقع بهم گفتی بهت نگم کوچولو دخترک خندید و به پسرک زل زد سوفیا:چون اون موقع نمیدونستم بزرگترین مافیا کسی که جلومه کوکی خودمه اون از زبون تو قشنگ تر در میاد پسرک لبخندی به شیرین زبونی و وفاداریش زد و به خودش لعنت فرستاد چنین موجود دوست داشتنی رو بجاش هرزه هارو دورش جمع میکرد کوک پاهایه سوفیا رو نوازش میکرد ساق جورابیش رو در آورد دخترک هم پاهاش رو کمی تکون داد و بعد که جورابا در اومد به پاهاش بادی خورد و تو بغل پسرک لش کرد و دوباره پاهاش رو نوازش کرد دخترک سرش رو به سینه کوک چسبوند بود و جسه ریزش تو بغل پسرک گم میشد دخترک تو بغل پسرک خوابید پسرک دخترک رو رو تخت خوابوند و پتو روش کشید رفت بیرون از اتاق نگهبان:ارباب اون زن رو به بدبختی بردیم بیرون کوک:تلاشت خوب بود زود میری داروهایی که تو این برگه نوشته شده رو میخوری نگهبان:چشم نگهبان رفت برگشت سمت آشپزخونه کوک:همه گی گوش کنید برایه شام دوبدوبگی درست میکنید و نودل تند اونم کمی زیاد فهمیدید همه:چشم ارباب کوک از بیرون مرغ سوخاری تند و معمولی سفارش داد تا وقتی دخترک بیدار میشد بخورن باهم چند دقیقه گذشت و خدمتکارا میز رو چیدم قویی که تو اتاق دخترک بود رو برداشت و نگاهی بهش کرد بعد چند دقیقه دید سوفیا از پله ها میاد پایین پس سمتش رفت و دستش رو گرفت کوک:این میز غذا دو نفره برا خودم و تو سوفیا:واییی دوبدوبگی و نودل تند کوک:بشین خوشگلم کوک و سوفیا کنار هم نشستن و غذا خوردن کوک تمام مدت همراه با غذا خوردن به سوفیاش که خوشحال بود نگاه میکرد
کوک:منم خوشحالم کوک به پاها دخترک نگاه کرد و دستاش کوک:چرا اینکارو کردی نمیگی اینا ماله کوکیه باید از اموالش مراقبت کنی دخترک به دستاش نگاه کرد و بغض کرد کوک:بغض نکن دورت بگردم ببینم چرا اون موقع بهم گفتی بهت نگم کوچولو دخترک خندید و به پسرک زل زد سوفیا:چون اون موقع نمیدونستم بزرگترین مافیا کسی که جلومه کوکی خودمه اون از زبون تو قشنگ تر در میاد پسرک لبخندی به شیرین زبونی و وفاداریش زد و به خودش لعنت فرستاد چنین موجود دوست داشتنی رو بجاش هرزه هارو دورش جمع میکرد کوک پاهایه سوفیا رو نوازش میکرد ساق جورابیش رو در آورد دخترک هم پاهاش رو کمی تکون داد و بعد که جورابا در اومد به پاهاش بادی خورد و تو بغل پسرک لش کرد و دوباره پاهاش رو نوازش کرد دخترک سرش رو به سینه کوک چسبوند بود و جسه ریزش تو بغل پسرک گم میشد دخترک تو بغل پسرک خوابید پسرک دخترک رو رو تخت خوابوند و پتو روش کشید رفت بیرون از اتاق نگهبان:ارباب اون زن رو به بدبختی بردیم بیرون کوک:تلاشت خوب بود زود میری داروهایی که تو این برگه نوشته شده رو میخوری نگهبان:چشم نگهبان رفت برگشت سمت آشپزخونه کوک:همه گی گوش کنید برایه شام دوبدوبگی درست میکنید و نودل تند اونم کمی زیاد فهمیدید همه:چشم ارباب کوک از بیرون مرغ سوخاری تند و معمولی سفارش داد تا وقتی دخترک بیدار میشد بخورن باهم چند دقیقه گذشت و خدمتکارا میز رو چیدم قویی که تو اتاق دخترک بود رو برداشت و نگاهی بهش کرد بعد چند دقیقه دید سوفیا از پله ها میاد پایین پس سمتش رفت و دستش رو گرفت کوک:این میز غذا دو نفره برا خودم و تو سوفیا:واییی دوبدوبگی و نودل تند کوک:بشین خوشگلم کوک و سوفیا کنار هم نشستن و غذا خوردن کوک تمام مدت همراه با غذا خوردن به سوفیاش که خوشحال بود نگاه میکرد
۱۴.۰k
۰۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.