رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۲۵

دیانا:بابا اونی که اول شب اومد حالش خوب نبود تو حلما به خاطر اینکه بهش قرص دادم پریدید طرفم

ستایش: آهان جون من راست میگی اون بود

دیانا: آره بابا جون تو

ستایش: عه شیطون

دیانا: ستایش

ستایش: جونم

دیانا: تروخدا شوخی نکن

ستایش: ببین از من به تو نصیحت ازت خوشش اومده

دیانا: وا ولمون کن

ستایش: حالا ببین که گفتم

دیانا: ستایش خستم کاری نکن بیام کافه حسابتو برسم

ستایش: نه بابا

دیانا: جون تو

ستایش: 🤣

دیانا: بسه دیگه خواهر من

ستایش: زود بیا کافه کاره مهمی دارم

دیانا: چشمممم🤣خدافظ

ستایش: مراقب خودت باش خدافظ
دیدگاه ها (۱)

رمان بغلی من پارت ۲۶دیانا: رفتم کافه کلی کار داشتم انجام داد...

رمان بغلی من پارت ۲۷ارسلان: از اتاق بیرون اومدم رفتم تو اتاق...

سلام سلاممم😘🍓🥭روز جهانی دختر به همه دخترا پیج تبریک میگم 😇ان...

رمان بغلی من پارت ۲۴دیانا: تعجب کردم و یهو با شادی گفتم استخ...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط