رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۲۷


ارسلان: از اتاق بیرون اومدم رفتم تو اتاق خودم

دیانا: یکی دوتا طرح خوب کشیدم و پاشدم برم اتاق رئیس در زدم که با یه صدای محکم و جدی گفت

ارسلان: بیا تو

دیانا: دستی به روسریم کشیدم و در و باز کردم به سمت میز حرکت کردم طرح و روی میز گذاشتم

ارسلان: با حوصله به طرح ها نگاه می‌کرد چه طرح های خوبی داشت عالی بود

دیانا: از چشاش رضایت می‌بارید خیلی خوشحال بودم که از طرح هام خوشش اومده میتونستم با خیال راحت کار کنم

ارسلان: روبهش گفتم طرح هات خیلی خوبه

دیانا: لبخندی از سر خوشحالی زدم

... چند روز بعد ...

دیانا: حدود ده تا طرح کشیده بودم خیلی تو فشار بودم مجبور بودم سخت کار کنم طرح هایی که کشیده بودم و بردم اتاق رئیس

ارسلان: به طرح ها نگاه میکردم از قبل هم بهتر شده بود
دیدگاه ها (۱)

رمان بغلی من پارت ۲۸دیانا: گوشیم زنگ خورد یاشار بود جواب داد...

رمان بغلی من پارت ۲۹دیانا: حوصله اسرار نداشتم سوار ماشینش شد...

رمان بغلی من پارت ۲۶دیانا: رفتم کافه کلی کار داشتم انجام داد...

رمان بغلی من پارت ۲۵دیانا:بابا اونی که اول شب اومد حالش خوب ...

رمان بغلی من پارت ۶۱ارسلان:شرمنده دیانا: سری تکون دادم و به ...

رمان بغلی من پارت ۵۳دیانا: این چه حرفیه مشکلی نیستارسلان :آر...

رمان بغلی من پارت های ۸۶و۸۷و۸۸ارسلان: من که باورم نمیشه دیان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط