پارت 6 دلباختهـ
پارت 6 دلباختهـ
یهو بغضم ترکید رفتم سمت اتاقم کلی گریه مردم بعد 1 ساعت اجوما صدام کرد
+بله
£بیا پایین
+نمیخوام(صداش میلرزه بخاطر گریه)
£ببینم گریه کردی
+نه
£بیا پایین پس
+نه
_مگه کری وقتی بهت میگه بیا پایین یعنی بیا
+نمیخوام همونطور که تو کور بودی و ندیدی که من نزدمش
_زدی تو گوشش هیچی نگفتم حالا داری زبون درازی میکنی
+آره زبون درازی میکنم
_حالا زبون درازی رو نشونت میدم که تو دیگه اینطوری بلبل زبونی نکنی
+بکن ببینم چکار میکنی مردیکه شیشه ای
_هااا جرعت داری بیا پایین
+نمیخوام
_پس خودم میام
یهو دیدم اومد بالا مچ دستم رو محکم گرفت بردش منو با خودش تو حیاط به بادیگارد ها هم گفت همه برن داخل
همه رفتن ومنو تهیونگ موندیم جرر.
یهو منو پرت کرد تو استخر رر
+جررر چکار میکنی
_تنبیه نمیکنمت
+مردیکه گوهییییی
_نه انگار ی دلت تنبیه میخواد
+آره دلم تنبیه میخواد
منو آورد بیرون گذاشت رو کولش و برد منو تو یه اتاق تاریک دست هامو بست پاهامم بست
خودش نشست رو یه صندلی بعد یکی واسش یه دستگاه آورد اره دستگاه باعث میشه برق بگیرتت (از همونا که پلیس های آمریکا دارن)
بعد آوردش سمت منو فعالش کرد
+جیغغغغغغغغغغ
_حال کن
+نهههههههه
_باید التماسم کنی
+ن. ن. ن.... میکنم(بی حال)
(تهیونگ ویو)
داشتم بهش شک وارد میکردم که یهو بی هوش شد کاش جونشم مثل زبونش بود
عووف بیخیال
رفتم تو خونه اونو با همون لباس ها اونجا گذاشتم
(از زبان ادمین)
بعد از 3ساعت لیسا بیدار میشه کم کم خورشید داشت غروب میکرد
لیسا بی جون بلند شد رفت داخل عمارت
_داخل اتاقت لباس گذاشتم
لیسا بدون هیچ جوابی میره و لباس رو میپوشه(اسلاید 2)
+مگه بردت نیستم
_هستی
+پس چرا مثل خدمتکار های دیگه بهم لباس نمید ی
_چون مامانم تورو واسم انتخاب کرده که برده شخصیم شی و برده شخصیم باید لباس درست تنش باشه
+منظورت از برده خدمتکاره
_اره
+بیخیال (سرد)
لیسا میره غذا میخوره و بعد لیانا میاد لیانا و تهیونگ میرن اتاق تهیونگ و بعد 45 دقیقه تهیونگ تنها میاد
یهو یکی در میزنه باز میکنم یه زنه خیلی خوشگل بود
علامت زنه%
%سلام تو حتما ا. ت هستی
+بله سلام شما؟
%مامان تهیونگ
+بفرمایید داخل
_اینجا چکار میکنی
%اون دختره لیانا هنو اینجاست
_چکار داریش هااا(داد) چرا نمیزاری دوسش داشته باشم ها چرا نمیزاری به عشقم برسم
که یه صدا هایی میومد تهیونگ رفت بالا ا. ت و مادر تهیونگ هم رفتن دنبالش تهیونگ در اتاق رو باز کرد که لیانا با یکی از بادیگارد ها داشت کارهای خاکبرسری میکرد
_لیانا(داددددد)
€اونجوری نی
_گمشوووووو
لیانا لباسش رو پوشید و رفت
تهیونگ برگشت.....
**********************
حمایت یادتون نره!
#فیک
#سناریو
#بلک_پینگ
یهو بغضم ترکید رفتم سمت اتاقم کلی گریه مردم بعد 1 ساعت اجوما صدام کرد
+بله
£بیا پایین
+نمیخوام(صداش میلرزه بخاطر گریه)
£ببینم گریه کردی
+نه
£بیا پایین پس
+نه
_مگه کری وقتی بهت میگه بیا پایین یعنی بیا
+نمیخوام همونطور که تو کور بودی و ندیدی که من نزدمش
_زدی تو گوشش هیچی نگفتم حالا داری زبون درازی میکنی
+آره زبون درازی میکنم
_حالا زبون درازی رو نشونت میدم که تو دیگه اینطوری بلبل زبونی نکنی
+بکن ببینم چکار میکنی مردیکه شیشه ای
_هااا جرعت داری بیا پایین
+نمیخوام
_پس خودم میام
یهو دیدم اومد بالا مچ دستم رو محکم گرفت بردش منو با خودش تو حیاط به بادیگارد ها هم گفت همه برن داخل
همه رفتن ومنو تهیونگ موندیم جرر.
یهو منو پرت کرد تو استخر رر
+جررر چکار میکنی
_تنبیه نمیکنمت
+مردیکه گوهییییی
_نه انگار ی دلت تنبیه میخواد
+آره دلم تنبیه میخواد
منو آورد بیرون گذاشت رو کولش و برد منو تو یه اتاق تاریک دست هامو بست پاهامم بست
خودش نشست رو یه صندلی بعد یکی واسش یه دستگاه آورد اره دستگاه باعث میشه برق بگیرتت (از همونا که پلیس های آمریکا دارن)
بعد آوردش سمت منو فعالش کرد
+جیغغغغغغغغغغ
_حال کن
+نهههههههه
_باید التماسم کنی
+ن. ن. ن.... میکنم(بی حال)
(تهیونگ ویو)
داشتم بهش شک وارد میکردم که یهو بی هوش شد کاش جونشم مثل زبونش بود
عووف بیخیال
رفتم تو خونه اونو با همون لباس ها اونجا گذاشتم
(از زبان ادمین)
بعد از 3ساعت لیسا بیدار میشه کم کم خورشید داشت غروب میکرد
لیسا بی جون بلند شد رفت داخل عمارت
_داخل اتاقت لباس گذاشتم
لیسا بدون هیچ جوابی میره و لباس رو میپوشه(اسلاید 2)
+مگه بردت نیستم
_هستی
+پس چرا مثل خدمتکار های دیگه بهم لباس نمید ی
_چون مامانم تورو واسم انتخاب کرده که برده شخصیم شی و برده شخصیم باید لباس درست تنش باشه
+منظورت از برده خدمتکاره
_اره
+بیخیال (سرد)
لیسا میره غذا میخوره و بعد لیانا میاد لیانا و تهیونگ میرن اتاق تهیونگ و بعد 45 دقیقه تهیونگ تنها میاد
یهو یکی در میزنه باز میکنم یه زنه خیلی خوشگل بود
علامت زنه%
%سلام تو حتما ا. ت هستی
+بله سلام شما؟
%مامان تهیونگ
+بفرمایید داخل
_اینجا چکار میکنی
%اون دختره لیانا هنو اینجاست
_چکار داریش هااا(داد) چرا نمیزاری دوسش داشته باشم ها چرا نمیزاری به عشقم برسم
که یه صدا هایی میومد تهیونگ رفت بالا ا. ت و مادر تهیونگ هم رفتن دنبالش تهیونگ در اتاق رو باز کرد که لیانا با یکی از بادیگارد ها داشت کارهای خاکبرسری میکرد
_لیانا(داددددد)
€اونجوری نی
_گمشوووووو
لیانا لباسش رو پوشید و رفت
تهیونگ برگشت.....
**********************
حمایت یادتون نره!
#فیک
#سناریو
#بلک_پینگ
۱۳.۴k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.