من آن چوپان بی دینم که پیغمبر نخواهم شد

من آن چوپان بی دینم که پیغمبر نخواهم شد

مرا بگذار و بگذر چون از این بهتر نخواهم شد


نخواهم شد شبیه این همه پیغمبر کافر

شبیه این همه پیغمبر کافر نخواهم شد


به چندین چشم زخمم دلخوشم با اینکه می دانم

که با هر زخــم چشمی مالک اشتر نخواهــم شد


همین شادی مرا بس که اگر زخمی نپوشاندم

برای گـــرده های دوستان خنجـــر نخواهم شد


نه از پائیز باکم هست و نه از دست تو چون من

گل  ابریشــم  قالیچــه ام  پرپر  نخواهــم  شد


نگو دلواپسم هستی که چشمت زیر گوشم گفت :

برایت  دایه ی  عاشق  تر  از  مادر  نخواهم  شد

 

# عاشقانه ...
دیدگاه ها (۱)

در دفتر شعر من این دیوان معمولیمحبوب من ماهیست با چشمان معمو...

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده استکه به عشق تو ، قمر ، ق...

اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارمسعادتی ست تو را داشتن که من ...

سلام ، صبح همگی بخیر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط