منصور از زن صیغه ای روستاییش بود....زنی که موقع وضع حمل م
منصور از زن صیغه ای روستاییش بود....زنی که موقع وضع حمل مرده بود.همه چیز صحنه سازی بزرگ چنگیز پروا ، پدر منصور بود ، تا بهار مدتی به عنوان دختر دوم منصور از زن تخیلی روستاییش ، در آن خانه زندگی کند...جمشید مشکات هم ، از ترس و حس گناه ، فوری به آلمان رفت....ظاهرا برای ادامه ی تحصیل...اما خودش میدانست که نمیتواند آن بچه را ببیند... اصلا دیگر نمیتواند آنجا و در آن شهر نفس بکشد....اینطوری بود که بهار ، دختر دوم منصور شد...
مشکات سیگاری روشن کرد و گفت ؛ بقیه شو خودت و پلنگت دنبالش بگردید...
علی بلند شد.فکرکردم میخواهد مشکات را بزند..اما از اتاق بیرون رفت....میدانستم که نمیتواند بماند....میدانستم من دوام میاورم، ....اما اکنون ، پلنگ کوهستان ، جایی زیرچنارهای حیاط گریه میکرد..
میدانستم روی بچه ها حساسیت دارد و شاید به همین خاطر؛ وارد این پرونده شده بود و یا چیزهایی که هنوز نمیدانستم....کاش میشد به حیاط بروم ،دستم را دور گردنش بیندازم و آرامش کنم..کاش میشد......
#چیستایثربی
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_سی_و_ششم
#ادامه_دارد
مشکات سیگاری روشن کرد و گفت ؛ بقیه شو خودت و پلنگت دنبالش بگردید...
علی بلند شد.فکرکردم میخواهد مشکات را بزند..اما از اتاق بیرون رفت....میدانستم که نمیتواند بماند....میدانستم من دوام میاورم، ....اما اکنون ، پلنگ کوهستان ، جایی زیرچنارهای حیاط گریه میکرد..
میدانستم روی بچه ها حساسیت دارد و شاید به همین خاطر؛ وارد این پرونده شده بود و یا چیزهایی که هنوز نمیدانستم....کاش میشد به حیاط بروم ،دستم را دور گردنش بیندازم و آرامش کنم..کاش میشد......
#چیستایثربی
#شیداوصوفی
#داستان
#قسمت_سی_و_ششم
#ادامه_دارد
۲.۲k
۲۷ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.