پارتچهارم

#پارت_چهارم


سروش-آفرین واقعا من اون همه زحمت کشیدم که تو الان بشینی بگی حسش نیست برم مدرسه

-خب ناراحت نشو حسش نیییییییییی

سروش-بلند شو برو وسایلت رو بزار سر جاشون فردا هم اگه چیزی لباسی خواستی میریم خرید

-باشه

اوهو عجب اتاقی wow لباسام رو تو کمد جا دادم خب حالا وقتشه قشنگ تو خونه فضولی کنم...

داشتم توی راهرو طبقه پایین میگشتم که زنگ خونه رو زدن سروش درو باز کرد که یه دختر شروع کرد به جیغ جیغ کردن

لیلا-کوش کجاست این الهه کجاست

پشتش به من بود و داشت همین جوری وراجی میکرد

-من اینجام

لیلا-جیییییییییییییییییییغ تو الهه هستی

-ن این روحمه خودشو شبیه من کرده

لیلا-هرهر خوشمزه با من درست صحبت کن من قرار معلم ادبیاتت باشم

-بدبخت شدم رفت پی کارش

یه نگاه کردم بغیر از اون دختره یه دختر و دو تا پسر دیگه هم بود

لیلا-میدونم هنوز هنگی ما کی هستیم و یه دفعه از کجا اومدیم بیا بشین تا بهت بگم سروش توام برو یه چیز بیار بخوریم

سروش-به من چه بگو اِما بیاره

دختره رو به اِما به آلمانی گفت که برامون یه چیزی بیاره بخوریم

لیلا-خب اول اینکه من لیلا هستم لیلا کیانی و اولین و آخرین عشق سروش

یه دفعه اونیکی دختره یه پوزخندی زد اما زود جمعش کرد کسی متوجه نشد اما من دیدم

لیلا-اهان اینم که مهشید؛ مهشید فرهمند

بعد رو به یکی از پسرا کرد و گفت-اینم سهیل؛سهیل وارسته و آخرین نفر از اکیپ امون که ایرانی هم نیست اما فرقی نداره باهاشون چون هم ایرانی رو کامل بلده هم تموم قوانین کشور ما رو میدونه اسمش که

باربد-اسمم باربد بیلماز

-خب برام سواله با اینکه ایرانی نیستی چرا دوست داشتی که این زبان رو یاد بگیری

باربد-من مامانم همیشه درگیر خوش گذرونی های خودش بود و یکی از پرستارام که موندگار شد و ایرانی بود من از اون یاد گرفتم

-اهان اوکی

خلاصه بعد از کلی حرف زدن غیبت کردن لیلا و مهشید باربد و سهیل بلند شدن که برن اخخخخخ که چقدر لیلا گفت سر لجت اینقدر باهات سختگیری میکنم اخه اون قرار بود معلم ادبیاتم شه😭😭😭اما دختر خوبی بود و واقعا عاشق سروش بود سروش هم همین طور

*مهشید*

خیلی عصبی بودم سالها گذشته بود اما هنوز نتونسته بودم انتقام حرفای لیلا رو ازش بگیرم

تو اتاق راه میرفتم و میگفتم چیکار کنم چیکار کنم

-فهمیدم؛ لیلا جون منتظرم باش چون با کاری که میکنم خودکشی نکنی خیلیه

بعدشم خندیدم بلند و مستانه وایسا تا زنگ آرمان بزنم اون میتونه کمکم کنه

-الو سلام آرمان گفتی مهمونیت کیه

آرمان-چه عجبببببب مهشید خانوم چیشده یادی از فقیر فقرا کردین

-نگاه میخوام یه کاری برام بکنی

آرمان-شما جون بخواه

-نگاه فردا شب داخل مهمونی...
دیدگاه ها (۱)

#پارت_پنجم*سروش*انگار نه انگار چند ساعت پیش اینجا بود اما ب...

#پارت_ششم-خب چیه من عاشق شغلم هستمسروش در حالی که داشت الکی ...

#پارت_سومسارا-الهههههههههههههههههههه-چته مگه دروغ میگم عجباس...

#پارت_دومدر حالی که داشتم سینی چای رو میبردم گفتم-ن تموم نشد...

مهشید عشقم خیلی دلم واست تنگ شده ↘↙اینو بخو...

"شراب سرخ" Part: ¹³جنا: چان اون کیم !!!پدرم ؟! ...درست شنیدم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط