پارتششم
#پارت_ششم
-خب چیه من عاشق شغلم هستم
سروش در حالی که داشت الکی ادعای گریه کردن رو در میورد گفت-فین فین یعنی عاشق من نیستی اخه چرا من خر حرفای تو شدم
-عزیزم تو این مواقع دخترا از این حرفا استفاده میکنن
سروش-ایشششششش خب تو منو گول زدی
-معلومه کی کیو گول زده😐😐😐
الهه-اه بسه
همین جوری داشتیم ول میچرخیدیم و خرید میکردیم اصلا کلا کار خاصی نمیکردیم
-الهه
الهه-هان
-این آخر هفته یه مهمونی اگه توام دلت میخواد بیایی فقط...
الهه-میدونم میدونم میخوای چی بگی نه بابا اینقدر هم بی جنبه نیستم نگران نباش
-باشه پس مشکلی نمیمونه
الهه-لیلا تو و سروش چجوری عاشق هم شدین
-خب چجوری نداره ما یه اکیپ بودیم که بیشتر به خاطر اینکه ایرانی بودیم باهم صمیمی بودیم طی یه سری اتفاق عاشق هم شدیم
الهه-wow چه عشق آرومی
-و همینش منو میترسونه بعد از چند سال
الهه-خیلی خب بابا فیلم هندی نکن هیج اتفاقی نمی افته
-باشه من که از خدامه
الهه-شما دوتا چند سال با هم رابطه دارین
-۴سال
الهه-اصلا تو فکر ازدواج نیستین و...
-نمی دونیم آخه زود نیست
الهه- خدایی چهار سال کمه
-ن
الهه- پس دیگه مشکلتون چیه
-ما مشکلمون مشکل هیچیه
الهه-😐😐😐
سروش-کاشکی همیشه اینقدر آروم بودین
الهه-خخخخخخخ
الهه-واییییییی هر چی بیشتر به اینکه تو معلمی فکر میکنم بیشتر عصبی میشم
-بچه پروووووووووووووووووووو
سروش-نگاه تو رو خدا خودم چشمتون زدم
خلاصه بعد کلی بحث و دعوا تو سر هم زدن و گشتن تصمیم گرفتیم بریم خونه
*باربد*
تازه از مطب برگشته بودم خونه ام اوففففففف باز مامان زنگ زده لابد دوباره میخواد گیر بده که چرا به دیدارشون نمیرم
-بله مادر
سلینا-اه باربد کجایی مگه قرار نبود امروز بیایی پیشمون
تو دلم پوزخندی زدم لابد الان خوش گذرونی هاش تموم شده و برای خودشیرینی پیش بابا به من زنگ زده
-خیلی خسته ام باشه برا یه روز دیگه
سلینا-خیلی خب باشه هر جور مایلی
-خداحافظ
خودم انداختم رو مبل چه خوب شد که یه خونه جدا گرفتم چون واقعا حوصله سرو کله زدن با سلینا رو نداشتم هه اگه بابا اینجا بود کلی غر میزد که چرا به زنش نمیگم مامان. یه دوش گرفتم و اومدم بیرون داشتم تیشرتم رو تنم میکردم که موبایلم زنگ خورد بدون نگاه کردن بهش جواب دادم
الهه-زود باش بیا اینجا حوصله ام سر رفته اومدیااااااااا
و تق گوشی رو قطع کرد واییی این دختر چقدر پروعه البته خوبم هم شدا بیکار بودم که سوییج ماشینم رو از رو میز برداشتم و از خونه خارج شدم
دستم گذاشتم رو زنگ و ول نمی کردم دلم میخواست اذیتشون کنه الهه درو باز کرد و گفت-اهههه چخبرته مگه هفت ماه بدنیا اومدی
-نه هفت ماه بدنیا نیومدم اما دلم خواست این کار رو کنم
الهه-اصلا به من چه
-خب چیه من عاشق شغلم هستم
سروش در حالی که داشت الکی ادعای گریه کردن رو در میورد گفت-فین فین یعنی عاشق من نیستی اخه چرا من خر حرفای تو شدم
-عزیزم تو این مواقع دخترا از این حرفا استفاده میکنن
سروش-ایشششششش خب تو منو گول زدی
-معلومه کی کیو گول زده😐😐😐
الهه-اه بسه
همین جوری داشتیم ول میچرخیدیم و خرید میکردیم اصلا کلا کار خاصی نمیکردیم
-الهه
الهه-هان
-این آخر هفته یه مهمونی اگه توام دلت میخواد بیایی فقط...
الهه-میدونم میدونم میخوای چی بگی نه بابا اینقدر هم بی جنبه نیستم نگران نباش
-باشه پس مشکلی نمیمونه
الهه-لیلا تو و سروش چجوری عاشق هم شدین
-خب چجوری نداره ما یه اکیپ بودیم که بیشتر به خاطر اینکه ایرانی بودیم باهم صمیمی بودیم طی یه سری اتفاق عاشق هم شدیم
الهه-wow چه عشق آرومی
-و همینش منو میترسونه بعد از چند سال
الهه-خیلی خب بابا فیلم هندی نکن هیج اتفاقی نمی افته
-باشه من که از خدامه
الهه-شما دوتا چند سال با هم رابطه دارین
-۴سال
الهه-اصلا تو فکر ازدواج نیستین و...
-نمی دونیم آخه زود نیست
الهه- خدایی چهار سال کمه
-ن
الهه- پس دیگه مشکلتون چیه
-ما مشکلمون مشکل هیچیه
الهه-😐😐😐
سروش-کاشکی همیشه اینقدر آروم بودین
الهه-خخخخخخخ
الهه-واییییییی هر چی بیشتر به اینکه تو معلمی فکر میکنم بیشتر عصبی میشم
-بچه پروووووووووووووووووووو
سروش-نگاه تو رو خدا خودم چشمتون زدم
خلاصه بعد کلی بحث و دعوا تو سر هم زدن و گشتن تصمیم گرفتیم بریم خونه
*باربد*
تازه از مطب برگشته بودم خونه ام اوففففففف باز مامان زنگ زده لابد دوباره میخواد گیر بده که چرا به دیدارشون نمیرم
-بله مادر
سلینا-اه باربد کجایی مگه قرار نبود امروز بیایی پیشمون
تو دلم پوزخندی زدم لابد الان خوش گذرونی هاش تموم شده و برای خودشیرینی پیش بابا به من زنگ زده
-خیلی خسته ام باشه برا یه روز دیگه
سلینا-خیلی خب باشه هر جور مایلی
-خداحافظ
خودم انداختم رو مبل چه خوب شد که یه خونه جدا گرفتم چون واقعا حوصله سرو کله زدن با سلینا رو نداشتم هه اگه بابا اینجا بود کلی غر میزد که چرا به زنش نمیگم مامان. یه دوش گرفتم و اومدم بیرون داشتم تیشرتم رو تنم میکردم که موبایلم زنگ خورد بدون نگاه کردن بهش جواب دادم
الهه-زود باش بیا اینجا حوصله ام سر رفته اومدیااااااااا
و تق گوشی رو قطع کرد واییی این دختر چقدر پروعه البته خوبم هم شدا بیکار بودم که سوییج ماشینم رو از رو میز برداشتم و از خونه خارج شدم
دستم گذاشتم رو زنگ و ول نمی کردم دلم میخواست اذیتشون کنه الهه درو باز کرد و گفت-اهههه چخبرته مگه هفت ماه بدنیا اومدی
-نه هفت ماه بدنیا نیومدم اما دلم خواست این کار رو کنم
الهه-اصلا به من چه
- ۱۳.۱k
- ۰۳ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط