پارت ۵
ایزانا:خوب الان رسما مایکی پدر آملیا هست*ایزانا شناسنامه آملیا رو بالا آورد
همه:چیییییییییییییییی
سانزو:یعنی الان مایکی باباشه؟
ران:آره دیگه نفهم
سانزو:خود نفهمی
ریندو:ای خدا کی میشه این دوتا بزرگ شن
هاجیمه:هیچوقت🤦
کاکاچو:کسی حواسش هست بچه داره از در میره بیرون؟
ران با سرعت نور خودشو به در رسوند و بچه رو بغل کرد
آملیا چون هنوز بچه بود چیزی نمیدونست زد زیر خنده
ران نفس راحت کشید و همراه آملیا خندید
ران:بچه بازیگوش
سانزو:بیا ببریمش پارک
ریندو:شما دوتا ببرینش بقیمون کار داریم
ران سری تکون داد
سانزو آملیا رو از دست ران گرفت و داد به خدمتکار تا لباس تنش کنه
آملیا آماده شد و با سانزو و ران رفتن پارک
*مکان پارک
آملیا تو بغل سانزو سوار تاب بود و باهم تاب سواری میکردن
آملیا از تاب خسته شد همراه ران رفتن سرسره بازی
کلی بهشون خوش گذشت
بعد از اینکه خسته شدن رفتن بستنی بخورن
سانزو نعنایی گرفت
ران وانیلی
آملیا توت فرنگی و شکلاتی
ران وقتی سانزو حواسش رفت سمت آملیا بستنی رو برداشت و پرت کرد تو صورت سانزو
ران:جرررررر پشمک با طمع وانیلی
آملیا هم از این کار ران خندید
سانزو دید که آملیا خوشحاله با ران و آملیا خندید
سانزو:حالا که اینطوره
سانزو بستنی رو برداشت و پرت کرد تو صورت ران
سانزو:بادمجون با طعم نعناع
و دوباره هر سه تاشون خنديدن
.........................................
ادامه پارت بعد 😁
لایک به ۱۵ تا برسه پارت بعد رو میزارم💫💛
همه:چیییییییییییییییی
سانزو:یعنی الان مایکی باباشه؟
ران:آره دیگه نفهم
سانزو:خود نفهمی
ریندو:ای خدا کی میشه این دوتا بزرگ شن
هاجیمه:هیچوقت🤦
کاکاچو:کسی حواسش هست بچه داره از در میره بیرون؟
ران با سرعت نور خودشو به در رسوند و بچه رو بغل کرد
آملیا چون هنوز بچه بود چیزی نمیدونست زد زیر خنده
ران نفس راحت کشید و همراه آملیا خندید
ران:بچه بازیگوش
سانزو:بیا ببریمش پارک
ریندو:شما دوتا ببرینش بقیمون کار داریم
ران سری تکون داد
سانزو آملیا رو از دست ران گرفت و داد به خدمتکار تا لباس تنش کنه
آملیا آماده شد و با سانزو و ران رفتن پارک
*مکان پارک
آملیا تو بغل سانزو سوار تاب بود و باهم تاب سواری میکردن
آملیا از تاب خسته شد همراه ران رفتن سرسره بازی
کلی بهشون خوش گذشت
بعد از اینکه خسته شدن رفتن بستنی بخورن
سانزو نعنایی گرفت
ران وانیلی
آملیا توت فرنگی و شکلاتی
ران وقتی سانزو حواسش رفت سمت آملیا بستنی رو برداشت و پرت کرد تو صورت سانزو
ران:جرررررر پشمک با طمع وانیلی
آملیا هم از این کار ران خندید
سانزو دید که آملیا خوشحاله با ران و آملیا خندید
سانزو:حالا که اینطوره
سانزو بستنی رو برداشت و پرت کرد تو صورت ران
سانزو:بادمجون با طعم نعناع
و دوباره هر سه تاشون خنديدن
.........................................
ادامه پارت بعد 😁
لایک به ۱۵ تا برسه پارت بعد رو میزارم💫💛
۱.۷k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.