ویو نویسنده 😉
ویو نویسنده 😉
ساتوری یوکی رو برد داخل اتاق ولی یوکی با لگد زد داخل دل ساتوری
یوکی:چه زود گول خوردی مردک عوضی
سانزو توی این مدت رفت پرونده هارو پس گرفت و برگشت دنبال یوکی
یوکی اسلحهاش رو برداشت و ۲ تا تیر تو مغز ۳ تا تو قلب ۵ تا به بقيه اعضای بدن ساتوری زد تا مطمئن بشه که مرده
از امارت اومد بیرون و پیش سانزو رفت سانزو امارت رو آتیش زد و باهم به پایگاه رفتن
یوکی:چه کیفی داد
سانزو:خوشت اومده ها
یوکی:آره بیشتر باهم بریم مأموریت
سانزو:باش خانم کوچولو
یوکی:عمت کوچولوهه پشمک
سانزو:باش باش حالا نخوریمون
یوکی:من یکم میخوابم
سانزو:اوک
یوکی توی ماشین گرفت خوابید
سانزو که کرمش فعال شده بود یه آهنگ گذاشت صداشم زیاد کرد
(آهنگ star)
یوکی عین این جن زده ها بیدار شد بعد از اینکه فهمید چه آهنگیه با سانزو باهم خوندن تا برسن به مخفیگاه برسن
سانزو:رسیدیم چه کیفی داد(سانزو برادر خودش شوهر داره زشته برات😑)
یوکی: آره
یوکی در مخفیگاه رو با لگد باز کرد دید همه توی حالن بجز آیکا و باجی میا و لیا رفته بودن سفر کاری
یه نیشخند ترسناک زد و رفت سمت اتاق باجی
بقیه که پشماشون ریخته بود با نگاه این چیزی زده نگاه سانزو کردن
سانزو:نمیدونم چشه به من چه
ران:برو تو کوچه
سانزو:.........
ریندو:.........
همه:..............
سنجو:میدونستی تاکئومی منو بیشتر از تو دوست داره؟
و دوباره جنگ جهانی سوم شروع شد
یوکی رفت طبقه بالا و با چیزی که دید مردمک چشماش از تعجب اندازه هندونه شد .......
...................
تا هفته آینده پارت اینو نمیدم که حرس بخورید🤣
به نظرتون چه اتفاقی افتاده 😉
ساتوری یوکی رو برد داخل اتاق ولی یوکی با لگد زد داخل دل ساتوری
یوکی:چه زود گول خوردی مردک عوضی
سانزو توی این مدت رفت پرونده هارو پس گرفت و برگشت دنبال یوکی
یوکی اسلحهاش رو برداشت و ۲ تا تیر تو مغز ۳ تا تو قلب ۵ تا به بقيه اعضای بدن ساتوری زد تا مطمئن بشه که مرده
از امارت اومد بیرون و پیش سانزو رفت سانزو امارت رو آتیش زد و باهم به پایگاه رفتن
یوکی:چه کیفی داد
سانزو:خوشت اومده ها
یوکی:آره بیشتر باهم بریم مأموریت
سانزو:باش خانم کوچولو
یوکی:عمت کوچولوهه پشمک
سانزو:باش باش حالا نخوریمون
یوکی:من یکم میخوابم
سانزو:اوک
یوکی توی ماشین گرفت خوابید
سانزو که کرمش فعال شده بود یه آهنگ گذاشت صداشم زیاد کرد
(آهنگ star)
یوکی عین این جن زده ها بیدار شد بعد از اینکه فهمید چه آهنگیه با سانزو باهم خوندن تا برسن به مخفیگاه برسن
سانزو:رسیدیم چه کیفی داد(سانزو برادر خودش شوهر داره زشته برات😑)
یوکی: آره
یوکی در مخفیگاه رو با لگد باز کرد دید همه توی حالن بجز آیکا و باجی میا و لیا رفته بودن سفر کاری
یه نیشخند ترسناک زد و رفت سمت اتاق باجی
بقیه که پشماشون ریخته بود با نگاه این چیزی زده نگاه سانزو کردن
سانزو:نمیدونم چشه به من چه
ران:برو تو کوچه
سانزو:.........
ریندو:.........
همه:..............
سنجو:میدونستی تاکئومی منو بیشتر از تو دوست داره؟
و دوباره جنگ جهانی سوم شروع شد
یوکی رفت طبقه بالا و با چیزی که دید مردمک چشماش از تعجب اندازه هندونه شد .......
...................
تا هفته آینده پارت اینو نمیدم که حرس بخورید🤣
به نظرتون چه اتفاقی افتاده 😉
۱.۹k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.