قسمت بیست و سوم مسابقه رمان از دیار حبیب

غیرت قـاري به قرآن غیرت دست به چشم و قلب و غیرت مـأموم به امـام. غیرتی که حبیب راچون اسـپند از جـا میجهانـد و تمام فریادش را برصورت شمر میریزد: تو در وادي هفتاد مشـرك و ضـلالتی! توکجا و درك سخن حسین؟! تو بر دلت مهر جهالت و قساوت خورده است. تو بمیر وسـخن مگو. و این کلام باصـلابت او،شمر را درجاي خود مینشاند و امام ادامه سخن میدهد. اما اینها عطش او را فرو
نمی‌نشانـد. آتش عطش او انگار تنها با جرعه‌اي شـهادت خاموش میشود. جنگ براي اوشـده است چشـمه حیات و او مرد کویر دیـده‌ی تشـنگی کشـیده. یسار و سالم دو غلام زیاد و عبیـدالله به میـدان می‌آینـد و رجز می‌خوانند و مبارز میطلبند. او بهانه‌اي می‌یابـد، عنان را به سـمت امام میکشاند، از اسب پیاده میشود و رخصت میدان میگیرد...اما...اما در این سوي مرز شـهادت باز میماند. نه، تو بنشـین، تو باش. امام نمیخواهد علمدار میسـره سپاه را به این زودي روانه میدان کند. با افتادن او یک پرچم می‌افتد و یـک سوي خیمه سـپاه فرو میریزد. عبـدالله‌بن‌عمیر اذن میگیرد و امام به او رخصت میدهـد. لحظه‌ها بر حبیب به کنـدي میگذرنـد. ماجراي زنـدانی است و آخرین دانه‌هاي زنجیر. ماجراي کبوتر است و آخرین بندهاي پاي. این اشتیاق، زمانی بیشتر شـعله
میکشد که مسـلم‌بن‌عوسـجه، یار صـمیمی و دیرین او نیز از اسب به زیر می‌افتد و تنها عزم پر کشیدن میکند.حبیب بیدرنگ
خود را بالاي سـر مسـلم میرسانـد و از اسب فرود می‌آیـد. امام پیش از او به مشایعت مسـلم رفته است، وقتی حبیب میرسد، او و امام را در حال وداع می‌یابد. امام با بشارتی بر بهشت و آیه‌اي از قرآن او را بدرقه میکند و بر میخیزد: ... "فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا" پاهاي حبیب سستی میگیرد و او را در کنار مسلم مینشاند. حبیب سر مسلم را بر زانو میگیرد و آرام در گوشش نجوا میکند: خوشا به حالت مسلم! خوشا به سعادتت! خوشا به جایگاهت! بهشت بر تو مبارک!
مسـلم با سـر و روي خون‌آلود و بـاقیمانـده‌هـاي رمق، زمزمه میکنـد: خداونـد تو را نیز چنین خیري عنـایت کنـد. حبیب، اشک خویش وخون
مسـلم را از چهره میسترد و میگوید: اگر من تا لحظاتی دیگر آمدنی نبودم و به شـما ملحق‌شدنی، دوست داشـتم که وصایاي تو را بشـنوم و برایت به انجام رسانم، اما... مسلم آخرین رمق‌هایش را در کلام میریزد و میگوید: میدانم، خدا خیرت دهاد، اما یک وصـیت دارم.


ادامه در پست بعد
دیدگاه ها (۱)

قسمت بیست و چهارم مسابقه رمان از دیار حبیب

قسمت بیست و پنجم مسابقه رمان از دیار حبیب

قسمت بیست و دوم مسابقه رمان از دیار حبیب

قسمت بیست و یکم مسابقه رمان از دیار حبیب

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط