قسمت بیست و پنجم مسابقه رمان از دیار حبیب
🔰درود بر تو اي فرزند رسولالله!
⏺سلام بر تو اي بهترین خلق جهان!
بر ایـن پیر منـت بگذاریـد و رخصت دهیـد که راهی میـدان شـوم و از دین و امـامم دفـاع کنم. این سـنت مقـدس کربلاست که هر دلاوري میخواهد پا به میدان متبرك رزم بگذارد و با دشمن به جنگ بایستد، ابتدا خاضع و متواضع در مقابل امام بال میگسترد، بر او سـلام میکند، پیمان ارادت خویش را محکم میگرداند، و اذن جهاد میگیرد. هیچکس تا از زیر قرآن چشم امام نگذرد، پا به میدان جنگ نمیگذارد. و امام همه را چون فرزند خویش، با دست ملاطفتی، با کلام بشارتی، با ذکر دعا و شـفاعتی راهی سـفر بهشت میکنـد و به دنبال بعضـی کاسه شـبنمی نیز میافشاند و از پشت حریر لغزان اشک، بدرقهشان میکند. اکنون حبیب،چون نهالی در مقابل خورشـید زانو زده است و موجآسا سـر برساحل نگاه امام میساید. امام حبیب را بسـیار دوست دارد. این را حبیب نیز بـا آینیه زلال دل خویش دریـافته است. امـام در کربلا یـکبـار شـهید نمیشود، او در تکتک یاران خویش به شـهادت مینشـیند. هر رخصتی و هر اذن جهـادي انگـار تکهاي است از جگر امـام که کنـده میشود و برخـاك تفتیـده نینوا میافتـد: برو اي
حبیب! خـدایت رحمت کنـد و بهشت، منزلگـاه ابـدي تو باشـد.حبیب آخرین توشه بوسه را از دست و پـاي امام میگیرد و در زیر سایهبان مهآلود نگاه امام روانه میـدان میشود. از آنسو نیز باید مردي به میدان بیاید. اما کجاست مردي که بتواند در مقابل حبیب بایسـتد؟! شمشـیر حـبیب آنچه در دست دارد، نیست؛ شمشـیرحـبیب،خـاطره دلاوریهـاي او در رکـاب علی(ع) است. پیکر حبیب یک مثنوي رشادت صـفین است.طنین گامهاي اسب حبیب خاطره کشـتههاي دشـمن را برایشان تداعی میکند.حبیب اما به این بسنده
نمیکند.شمشیر از نیام برمیکشد،گرد میدان میگردد و با رجز خویش، هراس را در دل دشمن، دو چندان میکند:
«انا حبیب و ابی مظهر
فـارس هیجـاء وحرب تسـعر
انتم اعـدعـدة واکثر
و نحن اوفی منکم و اصبر
و نحن اعلی حجـة و اظهر
حقـا و اتقی منکم و اعـذر.
آي دشـمن! من حبیبم و پدرم مظهر است؛ یل بینظیر نبردم و یکهتاز میدان جنگم؛شـما اگر چه زیاد و مجهزید، اما همهتان سـیاهی لشکرید؛ و ما اگر چه کمیم، ما مردیم؛ با وفا وصفاییم، استوار وشکیباییم؛ ماحقانیت آشکاریم و تقواي روشنیم و شما باطل محضـید.
ادامه در پست بعد
⏺سلام بر تو اي بهترین خلق جهان!
بر ایـن پیر منـت بگذاریـد و رخصت دهیـد که راهی میـدان شـوم و از دین و امـامم دفـاع کنم. این سـنت مقـدس کربلاست که هر دلاوري میخواهد پا به میدان متبرك رزم بگذارد و با دشمن به جنگ بایستد، ابتدا خاضع و متواضع در مقابل امام بال میگسترد، بر او سـلام میکند، پیمان ارادت خویش را محکم میگرداند، و اذن جهاد میگیرد. هیچکس تا از زیر قرآن چشم امام نگذرد، پا به میدان جنگ نمیگذارد. و امام همه را چون فرزند خویش، با دست ملاطفتی، با کلام بشارتی، با ذکر دعا و شـفاعتی راهی سـفر بهشت میکنـد و به دنبال بعضـی کاسه شـبنمی نیز میافشاند و از پشت حریر لغزان اشک، بدرقهشان میکند. اکنون حبیب،چون نهالی در مقابل خورشـید زانو زده است و موجآسا سـر برساحل نگاه امام میساید. امام حبیب را بسـیار دوست دارد. این را حبیب نیز بـا آینیه زلال دل خویش دریـافته است. امـام در کربلا یـکبـار شـهید نمیشود، او در تکتک یاران خویش به شـهادت مینشـیند. هر رخصتی و هر اذن جهـادي انگـار تکهاي است از جگر امـام که کنـده میشود و برخـاك تفتیـده نینوا میافتـد: برو اي
حبیب! خـدایت رحمت کنـد و بهشت، منزلگـاه ابـدي تو باشـد.حبیب آخرین توشه بوسه را از دست و پـاي امام میگیرد و در زیر سایهبان مهآلود نگاه امام روانه میـدان میشود. از آنسو نیز باید مردي به میدان بیاید. اما کجاست مردي که بتواند در مقابل حبیب بایسـتد؟! شمشـیر حـبیب آنچه در دست دارد، نیست؛ شمشـیرحـبیب،خـاطره دلاوریهـاي او در رکـاب علی(ع) است. پیکر حبیب یک مثنوي رشادت صـفین است.طنین گامهاي اسب حبیب خاطره کشـتههاي دشـمن را برایشان تداعی میکند.حبیب اما به این بسنده
نمیکند.شمشیر از نیام برمیکشد،گرد میدان میگردد و با رجز خویش، هراس را در دل دشمن، دو چندان میکند:
«انا حبیب و ابی مظهر
فـارس هیجـاء وحرب تسـعر
انتم اعـدعـدة واکثر
و نحن اوفی منکم و اصبر
و نحن اعلی حجـة و اظهر
حقـا و اتقی منکم و اعـذر.
آي دشـمن! من حبیبم و پدرم مظهر است؛ یل بینظیر نبردم و یکهتاز میدان جنگم؛شـما اگر چه زیاد و مجهزید، اما همهتان سـیاهی لشکرید؛ و ما اگر چه کمیم، ما مردیم؛ با وفا وصفاییم، استوار وشکیباییم؛ ماحقانیت آشکاریم و تقواي روشنیم و شما باطل محضـید.
ادامه در پست بعد
۴.۷k
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.