موشک کاغذی بلند شد و پدرم را به اشتباه انداخت

موشک کاغذی بلند شد و پدرم را به اشتباه انداخت
پدرم داد زد: هواپیما... بمب روی قرارگاه انداخت
پدر از روی صندلی افتاد، پا شد و گفت: "یاعلی"... افتاد
سقف با بمب اولی افتاد او به بالاسرش نگاه انداخت
تانک از روی صندلی رد شد!
شیشه‌ی عینکم ترک برداشت
یک نفر اسلحه به دستم داد طرفم چفیه و کلاه انداخت
خاکریز از اتاق خواب گذشت و من و او سینه‌خیز می‌رفتیم
او به جز عکس خانوادگی‌اش
هرچه برداشت بین راه انداخت...
به خودم تا که آمدم دیدم پدرم روی دست‌هایم بود
یک نفر دوربین به دست آمد
آخرین عکس را سیاه انداخت
موشک آرام روی تخت افتاد
زنی از بین چند دست لباس
یونیفرم پلنگی او را روی ایوان جلوی ماه انداخت
#محمّدحسین_ملکیان
.
#جانبازاعصاب_روان
#ولی_نعمتان
#جانباز
#بسیج #بسیجی #رزمندگان
دیدگاه ها (۲)

#عاقل درد #فراق ندارد!و عقل در این وادی "لایعقل" است؛ از #عش...

حب #حسین‌(ع) سر‌الاسرار شهداست.فاین تذ‌هبون؟ اگر صراط #مستقی...

.بعد تشییع پیکر رسول از مقبرة الشهداء سریع خودمو رسوندم به م...

#فکر_نومراقب خود باشید در این فضای بی دروپیکر مجازی! در جبهه...

P13دفتر بلا مثل همیشه بوی قهوه و کاغذ می‌داد.پنجره نیمه‌باز ...

(پشت نقابی باشکوه) (Behind a Glorious Mask)Part: 6 I: ایتال...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط