پارت بیست و چهارم دوست دخترم باش
پارت بیست و چهارم دوست دخترم باش
پارت تهیونگ
#خودمو بهش نزدیک کردم تا واقعا اون حسی که بهش دارم رو بهش نشون بدم ولی......
ولی رزی با یه حرکت منو به بغلش کشوند...از این حرکتش جا خوردم چون نمیدوستم چرا باید منو بغل کنه
رزی خیلی محکم منو توبغلش گرفته بود و منو به خودش میفشرد انگار فردایی قرار نیست باشه
منم انگار به بغل کردن رزی حس عجیبی داشتم ولی این بغل کردن یه جورایی حس اضطراب رو بهم میداد
واسه همین منم رزی رو خیلی محکم تو بغلم جا دادم و پشتش رو گرفتم
چند دقیقه گذشت که رزی خودشو ازم جدا کرد و گفت
+خیلی معذرت میخوام.....من اصلا حالم خوب نبود نیاز .....
#مشکلی نیست..خب من برم بخوابم دیگه
داشتم از آشپزخونه میرفتم بیرون که رزی گفت
+تهیونگ...
خیلی سریع به عقب برگشتم و گفتم
#چیهه؟؟؟؟کاری داری؟؟؟
+نه مراقب خودت باش
نمیدونم چش شده بود حرفای عجیب غریب میزد
سریع گفتم
#باشه تو هم همینطور من رفتم بخوابم شب بخیر
از اشپزخونه رفتم بیرون که دیدم گوشی رزی روی مبل داره زنگ میخوره
#رزییی!!!!!
+بلهه؟
#گوشیت داره زنگ میخوره
با این حرفم انگار خیلی ترسید و نمیخواست تلفن رو جواب بده
نگاهی به تلفن گوشیش کردم
شماره ناشناس بود
پارت رزی
با حرف تهیونگ سرجام خشکم زد و انگار یکدفعه یاد خوابی که دیدم افتادم
تهیونگ رفت تو اتاقش و خوابید
من رفتم و گوشیو جواب دادم
+بلععع؟؟؟
:................
+ببخشید شما کی هستین؟چرا جواب نمیدید؟؟الوووو
:مثل اینکه خیلی داره بهت خوش میگذره بایدن خوش بگذره ولی از همین الان بهت گفته باشم تهیونگ برای تو نبوده و نخواهد بود
+چی میگی؟؟؟تو کی هستی؟؟؟
:هوای بیرون خیلی قشنگه بخصوص در مخفی خونه پسرا هاااا نظرتو چیه؟؟؟
+چیی؟؟
تلفن رو قطع کرد
+الووووو........الوووو جواب بده الو
سریع رفتم و پالتوم رو پوشیدم و از خونه رفتم بیرون و نگاهی به در مخفی کردم احساس کردم کسی داره منو تعقیب میکنه اما تا خواستم سرم رو برعکس کنم
یکی سریع دستمالی رو گذاشت روی دهنم گذاشت و قصد داشت بیهوشم کنه
در تقلا بودم که ولم کنه که دیدم چراغ گوشی داره از جلو میاد
کمی که دقت کردم با دیدن صحنه ای که جلوی روم بود خشکم زد اما تا بخوام بفهمم کیه دیگه حال خودمو نفهمیدم و از حال رفتم
پایان پارت بیست و چهارم
لایک و کامنت یادتون نره😘😍
پارت تهیونگ
#خودمو بهش نزدیک کردم تا واقعا اون حسی که بهش دارم رو بهش نشون بدم ولی......
ولی رزی با یه حرکت منو به بغلش کشوند...از این حرکتش جا خوردم چون نمیدوستم چرا باید منو بغل کنه
رزی خیلی محکم منو توبغلش گرفته بود و منو به خودش میفشرد انگار فردایی قرار نیست باشه
منم انگار به بغل کردن رزی حس عجیبی داشتم ولی این بغل کردن یه جورایی حس اضطراب رو بهم میداد
واسه همین منم رزی رو خیلی محکم تو بغلم جا دادم و پشتش رو گرفتم
چند دقیقه گذشت که رزی خودشو ازم جدا کرد و گفت
+خیلی معذرت میخوام.....من اصلا حالم خوب نبود نیاز .....
#مشکلی نیست..خب من برم بخوابم دیگه
داشتم از آشپزخونه میرفتم بیرون که رزی گفت
+تهیونگ...
خیلی سریع به عقب برگشتم و گفتم
#چیهه؟؟؟؟کاری داری؟؟؟
+نه مراقب خودت باش
نمیدونم چش شده بود حرفای عجیب غریب میزد
سریع گفتم
#باشه تو هم همینطور من رفتم بخوابم شب بخیر
از اشپزخونه رفتم بیرون که دیدم گوشی رزی روی مبل داره زنگ میخوره
#رزییی!!!!!
+بلهه؟
#گوشیت داره زنگ میخوره
با این حرفم انگار خیلی ترسید و نمیخواست تلفن رو جواب بده
نگاهی به تلفن گوشیش کردم
شماره ناشناس بود
پارت رزی
با حرف تهیونگ سرجام خشکم زد و انگار یکدفعه یاد خوابی که دیدم افتادم
تهیونگ رفت تو اتاقش و خوابید
من رفتم و گوشیو جواب دادم
+بلععع؟؟؟
:................
+ببخشید شما کی هستین؟چرا جواب نمیدید؟؟الوووو
:مثل اینکه خیلی داره بهت خوش میگذره بایدن خوش بگذره ولی از همین الان بهت گفته باشم تهیونگ برای تو نبوده و نخواهد بود
+چی میگی؟؟؟تو کی هستی؟؟؟
:هوای بیرون خیلی قشنگه بخصوص در مخفی خونه پسرا هاااا نظرتو چیه؟؟؟
+چیی؟؟
تلفن رو قطع کرد
+الووووو........الوووو جواب بده الو
سریع رفتم و پالتوم رو پوشیدم و از خونه رفتم بیرون و نگاهی به در مخفی کردم احساس کردم کسی داره منو تعقیب میکنه اما تا خواستم سرم رو برعکس کنم
یکی سریع دستمالی رو گذاشت روی دهنم گذاشت و قصد داشت بیهوشم کنه
در تقلا بودم که ولم کنه که دیدم چراغ گوشی داره از جلو میاد
کمی که دقت کردم با دیدن صحنه ای که جلوی روم بود خشکم زد اما تا بخوام بفهمم کیه دیگه حال خودمو نفهمیدم و از حال رفتم
پایان پارت بیست و چهارم
لایک و کامنت یادتون نره😘😍
۴.۷k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.