سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت ۳۷
آنائل سریع وارده اتاق دانیلا شد و درو بست
دانیلا به سمته آنائل آمد و با نگرانی بهش گفت
دانیلا : شاه دوخت شما نباید اینجوری از اتاق تان بیایید بیرون اگر کسی شما را اینجوری ببیند چی
آنائل با استرس و با دست و پاچه گی گفت
آنائل : دید دید شاهزاده آدریانو منو دید
دانیلا : چی ....
آنائل به سمته تخت دانیلا رفت و رو اش نشست
آنائل : الان چه غلتی بکنم
دانیلا به آرامی سمت اش قدم برداشت و کنار اش نشست
دانیلا : نگران نباش مطمئنم شاهزاده آدریانو به کسی چیزی نمیگه چون اون خیلی مهربونه
آنائل : واقعا ...
دانیلا : بله واقعا
آنائل : چرا نیامدی اتاقم باید بریم سره میز صبحانه
دانیلا : نمیدانم بروم یا نه آخه بردارد نمیخواهد من بیام
سره میز صبحانه
آنائل : ببین بخاطر تو من با این وضع از اتاقم آمدم بیرون
حالا هم باید بری
دانیلا : باشه فقط بخاطر تو میام
آنائل از رویه تخت بلند شد و به سمته در قدم برداشت
دانیلا : صبر کن اول من برم ببینم کسی هست یا نه بعدن تو بیا
دانیلا به سمته بیرون رفت بعد از اینکه کسی نبود آنائل سریع با بدو به سمته اتاقش رفت دانیلا هم به دنبالش رفت
آنائل : زود باش واسم لباس انتخاب کن تا برویم پایین
دانیلا : باشه
دانیلا به سمته اتاق لباس های آنائل رفت و لباس قشنگی
را برداشت و داد به آنائل
آنائل به کمک دانیلا همان لباس را پوشید و زود خود اش را آماده کرد و یا دانیلا از اتاق خارج شدن
دانیلا : خیلی میترسم
آنائل با لبخنده مهربانی که بر لبانش بود روبه دانیلا کرد
آنائل : تا وقتی من پیشت هستم از چیزی نترس
دانیلا : باشه
دانیلا و آنائل وارده سالون شدن با دیدن آن دونفر همه با تعجب نگاه میکردن شاهزاده که سر اش پایین بود و اصلا حواسش نبود آنائل کناره شاهزاده نشست دانیلا هم کناره
آنائل نشست ....
پارت ۳۷
آنائل سریع وارده اتاق دانیلا شد و درو بست
دانیلا به سمته آنائل آمد و با نگرانی بهش گفت
دانیلا : شاه دوخت شما نباید اینجوری از اتاق تان بیایید بیرون اگر کسی شما را اینجوری ببیند چی
آنائل با استرس و با دست و پاچه گی گفت
آنائل : دید دید شاهزاده آدریانو منو دید
دانیلا : چی ....
آنائل به سمته تخت دانیلا رفت و رو اش نشست
آنائل : الان چه غلتی بکنم
دانیلا به آرامی سمت اش قدم برداشت و کنار اش نشست
دانیلا : نگران نباش مطمئنم شاهزاده آدریانو به کسی چیزی نمیگه چون اون خیلی مهربونه
آنائل : واقعا ...
دانیلا : بله واقعا
آنائل : چرا نیامدی اتاقم باید بریم سره میز صبحانه
دانیلا : نمیدانم بروم یا نه آخه بردارد نمیخواهد من بیام
سره میز صبحانه
آنائل : ببین بخاطر تو من با این وضع از اتاقم آمدم بیرون
حالا هم باید بری
دانیلا : باشه فقط بخاطر تو میام
آنائل از رویه تخت بلند شد و به سمته در قدم برداشت
دانیلا : صبر کن اول من برم ببینم کسی هست یا نه بعدن تو بیا
دانیلا به سمته بیرون رفت بعد از اینکه کسی نبود آنائل سریع با بدو به سمته اتاقش رفت دانیلا هم به دنبالش رفت
آنائل : زود باش واسم لباس انتخاب کن تا برویم پایین
دانیلا : باشه
دانیلا به سمته اتاق لباس های آنائل رفت و لباس قشنگی
را برداشت و داد به آنائل
آنائل به کمک دانیلا همان لباس را پوشید و زود خود اش را آماده کرد و یا دانیلا از اتاق خارج شدن
دانیلا : خیلی میترسم
آنائل با لبخنده مهربانی که بر لبانش بود روبه دانیلا کرد
آنائل : تا وقتی من پیشت هستم از چیزی نترس
دانیلا : باشه
دانیلا و آنائل وارده سالون شدن با دیدن آن دونفر همه با تعجب نگاه میکردن شاهزاده که سر اش پایین بود و اصلا حواسش نبود آنائل کناره شاهزاده نشست دانیلا هم کناره
آنائل نشست ....
۳.۸k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.