سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت ۳۸
ملکه : دانیلا تو اینجا چیکار میکنی
شاهزاده سریع نگاهش را به بالا داد و دید که دانیلا کناره آنائل نشسته
فلاویا : اح انگار این عروس جدید سر خود کار هایش را شروع کرده
گابریلا با چشم غره ای به دختر اش نگاه کرد
شاهزاده با لحن جدی اش گفت
جونکوک : دانیلا تو اینجا چیکار میکنی مگر بهت نگفتم ام که تویه اتاق ات صبحانت را میخوری
دانیلا با لکنت و استرسی که داشت میگفت
دانیلا : مم من من
آنائل سریع گفت
آنائل : من بهشان گفتم تا بیاید با ما صبحانه بخورد
جونکوک : شما حق این کاری را ندارید دانیلا برو اتاقت
دانیلا بغض کرد و خواست بلند شه اما آنائل دست اش را گرفت
آنائل : بنشین دانیلا
دانیلا : اما
جونکوک : برو دانیلا
آنائل : گفتم بنشین دانیلا
دانیلا مجبور شد دوباره بنشینه شاهزاده خیلی عصبی به آنائل نگاه میکرد با همان عصبانیت اش گفت
جونکوک : شاه دوخت آنائل تو حق دخالت کردن تو مسائل ما رو نداری
آنائل : این که خواهرت را بیارم سره میز این کاره بدی هستش
همه که سره میز صبحانه نشسته بودن فقط به دعوت کردن آن ها نگاه میکردن
کاترینا: ببیند چقدر زبان دراز است
آنائل عصبی به ما کاترینا نگاه کرد
آنائل : تو باز زبانت را کوتاه کن
ملکه : این چه طرز حرف زدن با برادر زاده ام هست
شاهزاده عصبی روبه آنائل کرد
جونکوک : پاشو برو اتاق
آنائل : چرا مگر من چیکار کرده ام
شاهزاده یا صدای بلند سره آنائل داد زد
جونکوک : گفتم برو
آدریانو : شاهزاده کمی آرام تر
آنائل با عصبانیت از رویه صندلی بلند شد
دانیلا هم از صندلی اش بلند شد و خواست برود اما با صدای آنائل دوباره نشست
آنائل : دانیلا تو جایی نمیروی همینجا مینشینی
بعد از این حرف اش به سمته اتاق اش رفت
شاهزاده نفسه عمیقی کشید و از صندلی اش بلند شد
جونکوک : نوش جان تان
شاهزاده به سمته اتاق اش رفت
آنائل که در اتاق همش زود زود قدم میزد و با خود اش میگفت
آنائل : چرا آخه چرا مگر من کاره اشتباهی کردم که باهام همچین رفتاری کرد ......
پارت ۳۸
ملکه : دانیلا تو اینجا چیکار میکنی
شاهزاده سریع نگاهش را به بالا داد و دید که دانیلا کناره آنائل نشسته
فلاویا : اح انگار این عروس جدید سر خود کار هایش را شروع کرده
گابریلا با چشم غره ای به دختر اش نگاه کرد
شاهزاده با لحن جدی اش گفت
جونکوک : دانیلا تو اینجا چیکار میکنی مگر بهت نگفتم ام که تویه اتاق ات صبحانت را میخوری
دانیلا با لکنت و استرسی که داشت میگفت
دانیلا : مم من من
آنائل سریع گفت
آنائل : من بهشان گفتم تا بیاید با ما صبحانه بخورد
جونکوک : شما حق این کاری را ندارید دانیلا برو اتاقت
دانیلا بغض کرد و خواست بلند شه اما آنائل دست اش را گرفت
آنائل : بنشین دانیلا
دانیلا : اما
جونکوک : برو دانیلا
آنائل : گفتم بنشین دانیلا
دانیلا مجبور شد دوباره بنشینه شاهزاده خیلی عصبی به آنائل نگاه میکرد با همان عصبانیت اش گفت
جونکوک : شاه دوخت آنائل تو حق دخالت کردن تو مسائل ما رو نداری
آنائل : این که خواهرت را بیارم سره میز این کاره بدی هستش
همه که سره میز صبحانه نشسته بودن فقط به دعوت کردن آن ها نگاه میکردن
کاترینا: ببیند چقدر زبان دراز است
آنائل عصبی به ما کاترینا نگاه کرد
آنائل : تو باز زبانت را کوتاه کن
ملکه : این چه طرز حرف زدن با برادر زاده ام هست
شاهزاده عصبی روبه آنائل کرد
جونکوک : پاشو برو اتاق
آنائل : چرا مگر من چیکار کرده ام
شاهزاده یا صدای بلند سره آنائل داد زد
جونکوک : گفتم برو
آدریانو : شاهزاده کمی آرام تر
آنائل با عصبانیت از رویه صندلی بلند شد
دانیلا هم از صندلی اش بلند شد و خواست برود اما با صدای آنائل دوباره نشست
آنائل : دانیلا تو جایی نمیروی همینجا مینشینی
بعد از این حرف اش به سمته اتاق اش رفت
شاهزاده نفسه عمیقی کشید و از صندلی اش بلند شد
جونکوک : نوش جان تان
شاهزاده به سمته اتاق اش رفت
آنائل که در اتاق همش زود زود قدم میزد و با خود اش میگفت
آنائل : چرا آخه چرا مگر من کاره اشتباهی کردم که باهام همچین رفتاری کرد ......
۴.۲k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.