پارت

#پارت۱۲۵


آیدا::::

امروزم رفتم پیش ثنا. نسبت به روزای قبل باهام سرد بود نفهمیدم چرا.
این روزا کیان زیاد حالمو میپرسید. چیزی تو چهرش مشخص نبود و مطمعن بودم چشماش اون چیزی که کیان بهم میفهموند رو نداشتن.
ولی نمیدونم چرا سعی داشت بهم نزدیک بشه. نمیدونم!شایدم من اشتباه میکنم.


راوی:::::



زمان:::اکنون::::مکان:؟؟؟

بعد ازینکه آیدا رو به یک محل امن بردن ، سعی کردن اون مرد سیاه پوش رو بگیرن. ولی اون زرنگ تر ازین حرفا بود.وارد یک ایستگاه مترو شد. هلیکوپتر ها نتونستن بیشتر ازون دنبالش برن. ماشین ها ایستادن و اون مرد هم داخل سرویس بهداشتی به یک پیرمرد عصا به دست مبدل شد و کسی نتونست شناساییش کنه و فرار کرد.

آیدا سوار ماشین گرون قیمتش شده بود و با دلشوره ای که به دلش چنگ زده بود به خونه برگشت. خونه ای که در اون همسرش منتظرش بود.
دیدگاه ها (۳)

#پارت۱۲۶در بزرگ و آهنی به روی آیدا باز شد و پا به باغ بزرگش ...

#پارت۱۲۷آیدا:::روی خاکا کنار تخته سنگ نشسته بودم و به ماه سف...

جلد اینم اومد😟 حیف شداشاید خیلی وقت دیگه اینو ادامش دادم

#پارت۱۲۴راوی:::::زمان:دو ماه قبل به وقت زمین:::::مکان:سیلوِر...

{سناریوی شماره ۸} || پارت سی سوم ||نام سناریو: 《 قلبی از سنگ...

هـ؋ـت وارث🍷Part28کار با اسلحه رو بهت یاد میدم ؛گوشی همه چیز ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط