بیچاره پاییز دستش نمک ندارد، این همه باران به آدمها میبخش
بیچاره پاییز دستش نمک ندارد، این همه باران به آدمها میبخشد اما همین آدمها تهمت ناروای خزان را به او میزنند.
خودمانیم،تقصیر خودش است.
بلد نیست مثل بهار خودگیر باشد تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد...
سیاست تابستان را هم ندارد ،که در ظاهر با آدمها گرم و صمیمی باشد ولی از پشت خنجری سوزناک بزند....
بیچاره بخت و اقبال زمستان هم نصیبش نشده که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد....
او پاییز است ، رو راست و بخشنده.
ساده دل فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای آدمها بریزد، روزی ،جایی،لحظه ای از خوبیهایش یاد میکنند.
خبر ندارد آدمها روراست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبت نمیگذارند.
عادت آدمها همین است ، یکی به این پاییز بگوید آدمها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای....
دست در دست معشوقه ای دیگر، پا بروی برگهایت میگذارند و میگذرند،
تنها یادگاری که برایت میماند صدای خش خش برگهای تو بعد از رفتن آنهاست...
تو میمانی با تنی عریان، تنها به رفتنشان نگاه میکنی.
و
خستگی عاشقی در تنت میماند....
خودمانیم،تقصیر خودش است.
بلد نیست مثل بهار خودگیر باشد تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد...
سیاست تابستان را هم ندارد ،که در ظاهر با آدمها گرم و صمیمی باشد ولی از پشت خنجری سوزناک بزند....
بیچاره بخت و اقبال زمستان هم نصیبش نشده که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد....
او پاییز است ، رو راست و بخشنده.
ساده دل فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای آدمها بریزد، روزی ،جایی،لحظه ای از خوبیهایش یاد میکنند.
خبر ندارد آدمها روراست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبت نمیگذارند.
عادت آدمها همین است ، یکی به این پاییز بگوید آدمها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای....
دست در دست معشوقه ای دیگر، پا بروی برگهایت میگذارند و میگذرند،
تنها یادگاری که برایت میماند صدای خش خش برگهای تو بعد از رفتن آنهاست...
تو میمانی با تنی عریان، تنها به رفتنشان نگاه میکنی.
و
خستگی عاشقی در تنت میماند....
۸۷۱
۰۷ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.