رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part98
(خب بچها به دلیل اینکه سخته که وایه هرکدومشون اسمشونو کامل بنویسم«ینی طول میکشه» بخاطر همین علامت میزارم...
علامت پریا:+ علامت رستا:_ علامت باران: /)
(روز بعد)
+ خب رستا نگفتی سوپرایزت چیه
_ گفتم که الان نمیتونم نشونتون بدم
باران به دیوار خیره شده بود
دستمو جلوی صورتش تکون دادم
+باران... باراننن
/ چتههه
نگاهی به دیوار کردم و گفتم:
دیوار بد بختو سوراخ کردی با اون چشمات
معلوم هس کجایی...!؟
/ دارم به سوپرایز رستا خانم فک میکردم
رستا سینی که دستش بود رو گذاشت رو میز و با لبخند گفت: میبینم فکرتون بدجور مشغوله..😁
همزمان با باران عصبی نگاش کردیم که گفت:
باشه باشه حالا منو نخورین
اگه دخترای خوبی باشین امشب نشونتون میدم
چشم غره ای بهش رفتم و لم دادم رو مبل...
گوشیمو روشن کردم و رفتم تو نرم افزار...
پایین ترین پیام از تهیونگ بود که سه سال پیش فرستاده بود و بعد از اون پیام دیگه بازدیدی نداشت
گفته بود:
مواظب خودت باش چ با من چ بی من...
چرا به مفهوم این پیام دقت نکردم!
چرا با طلبکاری منظور حرفشو نپرسیدم...!
رستا با لبخند گوشی رو گذاشت کنارشو گفت:
خب خب هماهنگ کردم امشب ساعت 8 باید راه بیوفتیم ...
با بی حوصلگیه تمامم به ساعت نگاهی انداختم
ساعت تازه 3 بود پس خیلی وقت واسه اماده شدن دارم
+ بچها من میرم استراحت کنم
- نخیر باید بریم خرید...
+ رستا با شروع کردی، خرید واسه چی
_ خیر سرم میخوام ببرمتون یه جای باکلاس بعد میخواین با این لباسای... تون بیاین
/ چی چی گفت الان به لباسای من توهین کرد!!!!
- دروغ میگم مگه!؟
خیلی وقت بود خرید نرفته بودم، پس قبول کردم
بارانم بعد از کلی بهانه گرفتن بالاخره قبول کرد
ساعت 6 بود هر سه تامون خیلیییی خسته برگشتیم خونه
/ من خیلیی خستم واقعا امشب نمیتونم برم جایی...
-بیخورد کردی! من اینهمه برنامه ریختم که تو بگی «من نمیام» (توجه کنید این تیکه اخر داره اداشو در میاره😂)
#part98
(خب بچها به دلیل اینکه سخته که وایه هرکدومشون اسمشونو کامل بنویسم«ینی طول میکشه» بخاطر همین علامت میزارم...
علامت پریا:+ علامت رستا:_ علامت باران: /)
(روز بعد)
+ خب رستا نگفتی سوپرایزت چیه
_ گفتم که الان نمیتونم نشونتون بدم
باران به دیوار خیره شده بود
دستمو جلوی صورتش تکون دادم
+باران... باراننن
/ چتههه
نگاهی به دیوار کردم و گفتم:
دیوار بد بختو سوراخ کردی با اون چشمات
معلوم هس کجایی...!؟
/ دارم به سوپرایز رستا خانم فک میکردم
رستا سینی که دستش بود رو گذاشت رو میز و با لبخند گفت: میبینم فکرتون بدجور مشغوله..😁
همزمان با باران عصبی نگاش کردیم که گفت:
باشه باشه حالا منو نخورین
اگه دخترای خوبی باشین امشب نشونتون میدم
چشم غره ای بهش رفتم و لم دادم رو مبل...
گوشیمو روشن کردم و رفتم تو نرم افزار...
پایین ترین پیام از تهیونگ بود که سه سال پیش فرستاده بود و بعد از اون پیام دیگه بازدیدی نداشت
گفته بود:
مواظب خودت باش چ با من چ بی من...
چرا به مفهوم این پیام دقت نکردم!
چرا با طلبکاری منظور حرفشو نپرسیدم...!
رستا با لبخند گوشی رو گذاشت کنارشو گفت:
خب خب هماهنگ کردم امشب ساعت 8 باید راه بیوفتیم ...
با بی حوصلگیه تمامم به ساعت نگاهی انداختم
ساعت تازه 3 بود پس خیلی وقت واسه اماده شدن دارم
+ بچها من میرم استراحت کنم
- نخیر باید بریم خرید...
+ رستا با شروع کردی، خرید واسه چی
_ خیر سرم میخوام ببرمتون یه جای باکلاس بعد میخواین با این لباسای... تون بیاین
/ چی چی گفت الان به لباسای من توهین کرد!!!!
- دروغ میگم مگه!؟
خیلی وقت بود خرید نرفته بودم، پس قبول کردم
بارانم بعد از کلی بهانه گرفتن بالاخره قبول کرد
ساعت 6 بود هر سه تامون خیلیییی خسته برگشتیم خونه
/ من خیلیی خستم واقعا امشب نمیتونم برم جایی...
-بیخورد کردی! من اینهمه برنامه ریختم که تو بگی «من نمیام» (توجه کنید این تیکه اخر داره اداشو در میاره😂)
۳.۶k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.