رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part99
باران صورتشو به سمت پریا کرد و گفت:
اعتراض هم نمیتونی بکنی بهش...
پریا تو چجوری اینهمه سال باهاش دوست بودی!؟
-فضولیش به تو نیومده😒
/ نه خب اخه واسم سوال شد چجوری تونسته این لجبازی و یکدندگی تورو تحمل کنهههه
رستا از جاش بلند شد اومد سمت باران
بارانم تو یک چشم به هم زدم بلند شد و رفت اونطرف
بعدم مثل بچها زبونشو دراورد و گفت: اگه میتونی بیا منو بگیر😜
شده بودن عین موش و گربه...
منم اینور داشتم غش میکردم از خنده
+بسه بسه بچه شدین این کارا چیه چرا دنبال هم میکنین!
رستا به ساعت نگاه کرد و هین بلندی کشید
-دیرموننن شدددددد
هر سه تامون سریع رفتیم تو اتاقا و هر کدوممون تیپای خفنی زدیم و اومدیم بیرون
باران به سر تا پای من نگاه کرد و گفت:
کراش زدم روت😐
رستا پشتم قایم شده بود و تا حرف بارانو شنید اومد کنارم و بلند روبه باران گفت: من چی🤗
/ امممم توو.... با این تیپ سبزی که زدی شبیه اون شخصیت کارتونیه بود اسمش.....اسمش
چی بود🤔
اهااا یادم اومد شِرک البته چون زنی شبیه زنشی😂
-یااااا واقعا دلت کتک میخواد
جلوشونو گرفتم
+بس کنید دعوا رو دیرمون شددد
بالاخره بعد از کلی دعوا رسیدیم به مقصدی که رستا به راننده داده بود
به ساختمان بلند روبه روم نگاه کردم
چقد اینجا بزرگهه غیر از اون چرا انقدد شلوغههه
+رستا اینجا کجاست؟!
-نمیتونی بخونی!
+چرا میتونم بخونم
اما چرا اومدیم اینجا؟!
-این سوپرایزمه دیگه.. خوشحال نشدیننن!
باران با اخم نگاش کرد و گفت:این اون سوپرایز بزرگت بود!
-ینی چی خب بیاین بریم تو حالا...
+رستا تو که میدونی من از اینجوری برنامه ها خوشم نمیاد چ برسه اینکه برم یکی از تماشاگراشون باشم...
(فهمیدین اومدن کجا یا بیشتر توضیح بدم؟!)
- پریا امشب یک مهمون خیلییی خوب دارن مطمئنم وقتی ببینی خوشحال میشی
/ پریا من میرم خونه تو هم اگه میخوای بیا...
داشتم میرفتم سمت باران که یهو......
خماریییی.....😂😁
#part99
باران صورتشو به سمت پریا کرد و گفت:
اعتراض هم نمیتونی بکنی بهش...
پریا تو چجوری اینهمه سال باهاش دوست بودی!؟
-فضولیش به تو نیومده😒
/ نه خب اخه واسم سوال شد چجوری تونسته این لجبازی و یکدندگی تورو تحمل کنهههه
رستا از جاش بلند شد اومد سمت باران
بارانم تو یک چشم به هم زدم بلند شد و رفت اونطرف
بعدم مثل بچها زبونشو دراورد و گفت: اگه میتونی بیا منو بگیر😜
شده بودن عین موش و گربه...
منم اینور داشتم غش میکردم از خنده
+بسه بسه بچه شدین این کارا چیه چرا دنبال هم میکنین!
رستا به ساعت نگاه کرد و هین بلندی کشید
-دیرموننن شدددددد
هر سه تامون سریع رفتیم تو اتاقا و هر کدوممون تیپای خفنی زدیم و اومدیم بیرون
باران به سر تا پای من نگاه کرد و گفت:
کراش زدم روت😐
رستا پشتم قایم شده بود و تا حرف بارانو شنید اومد کنارم و بلند روبه باران گفت: من چی🤗
/ امممم توو.... با این تیپ سبزی که زدی شبیه اون شخصیت کارتونیه بود اسمش.....اسمش
چی بود🤔
اهااا یادم اومد شِرک البته چون زنی شبیه زنشی😂
-یااااا واقعا دلت کتک میخواد
جلوشونو گرفتم
+بس کنید دعوا رو دیرمون شددد
بالاخره بعد از کلی دعوا رسیدیم به مقصدی که رستا به راننده داده بود
به ساختمان بلند روبه روم نگاه کردم
چقد اینجا بزرگهه غیر از اون چرا انقدد شلوغههه
+رستا اینجا کجاست؟!
-نمیتونی بخونی!
+چرا میتونم بخونم
اما چرا اومدیم اینجا؟!
-این سوپرایزمه دیگه.. خوشحال نشدیننن!
باران با اخم نگاش کرد و گفت:این اون سوپرایز بزرگت بود!
-ینی چی خب بیاین بریم تو حالا...
+رستا تو که میدونی من از اینجوری برنامه ها خوشم نمیاد چ برسه اینکه برم یکی از تماشاگراشون باشم...
(فهمیدین اومدن کجا یا بیشتر توضیح بدم؟!)
- پریا امشب یک مهمون خیلییی خوب دارن مطمئنم وقتی ببینی خوشحال میشی
/ پریا من میرم خونه تو هم اگه میخوای بیا...
داشتم میرفتم سمت باران که یهو......
خماریییی.....😂😁
۳.۰k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.