دیشب شب بدی بود کلی خوابای درهم برهم دیدم
دیشب شب بدی بود کلی خوابای درهم برهم دیدم
اولش وسط یه عالمه قطار بودم نمیدونم از چی وحشت کرده بودم و اون همه ترسم برای چی بود
یه جای خواب با لباس سیاه وسط خیابون داشتم گریه میکردم یه نفر پیشم بود صورتشو یادم نمیاد نمیدونم کی بود
داشتم تند تند میرفتم اونم کنارم میومد
اینقدر حالم بد بود که داشتم میلرزیدم
با گریه بهش گفتم میشه کاپشنتو بدی بهم
بدون هیچ حرفی کاپشنشو درآورد و وایساد جلوم و تنم کرد
تو کی بودی که من با اون حال زار بهت پناه آورده بودم و بودنت وسط اون خواب پر از ترس انگار برام قوت قلب بود....
اولش وسط یه عالمه قطار بودم نمیدونم از چی وحشت کرده بودم و اون همه ترسم برای چی بود
یه جای خواب با لباس سیاه وسط خیابون داشتم گریه میکردم یه نفر پیشم بود صورتشو یادم نمیاد نمیدونم کی بود
داشتم تند تند میرفتم اونم کنارم میومد
اینقدر حالم بد بود که داشتم میلرزیدم
با گریه بهش گفتم میشه کاپشنتو بدی بهم
بدون هیچ حرفی کاپشنشو درآورد و وایساد جلوم و تنم کرد
تو کی بودی که من با اون حال زار بهت پناه آورده بودم و بودنت وسط اون خواب پر از ترس انگار برام قوت قلب بود....
۱۰.۴k
۰۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.