𝓟𝓪𝓻𝓽 66 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 66 🥺🤍🖇️
ا/ت بغلش کرد و گزاشتش رو تخت جیک جیک میکرد اونم خوشحال بود
مکس : اینم حس کرده
خندیدش
این جوجه با بقیه جوجه ها خیلی فرق میکنه این حس میکنه خوشحالی رو غمو یادمه یه بار که ا/ت داشت گریه میکرد اومده بود و کنارش وایساده بود صداشم درنمیومد فقط زل زده بود به ا/ت البته اینو هم بگم که این جوجه خیلی مهربونه این از کاراشم مشخصه
ا/ت خواست از زیر پتو درش بیاره ولی فرار کرد هردومون بهش میخندیدم این جوجه خیلی حال آدمو خوب میکنه فرار کرد رفت پایین تخت داشت میدویید که صدای پاپی اومد ( سگشونه ) تا صدای اونو شنید دویید سمت ا/ت به پاش نوک میزد که بغلش کنه ا/ت بغلش کرد پاپس اومد این دوتا باهم لجن ولی هم دیگه رو دوست دارن پاپی همیشه مواظبشه اما نمیدونم چرا این جوجه ازش میترسه
پارس میکرد
مکس : بشین...بشین پسر
نشست
مکس : پاپی بشین
نشست بهم نگاه میکرد
مکس : آفرین پسر خوب
اصلا صداش در نمیومد بهش نگاه کردم به پاپی زل زده بود خندم گرفته بود یهو از دست ا/ت پرید پایین و به سمت در دویید پاپی رفت سمتش و لیسش زد فکر کنم از این بدش میاد بازم خواست فرار کنه بازم پاپی لیسش زد دویید اومد جلوی پای من وایساد خندمون گرفته بود
جانگکوک ویو
1 هفتس دارم با مسائل تلویزیون و اخبار سر و کله میزنم آخرشم کارشونو قبول نکردن قبول کردن که فتوشاپه ولی اینکه دربارش دیگه چیزی نگن رو نه قبول نکردن خسته شده بودم خودمو پرت کردم روی مبل و خوابیدم روش
آجوما : پسرم اینجا نخواب برو تو اتاقت بخواب
جانگکوک : نه آجوما خستم بزار فعلا اینجا بخوابم دیگه
آجوما : آخه بخاطر خودت میگم گردن درد میگیری
جانگکوک : نه آجوما
آجوما : باشه چیزی نمیخوای؟
جانگکوک : نه ممنونم شبت بخیر
آجوما : شب توهم بخیر پسرم
رفتش خیلی خسته بودم داشت خوابم میبرد که گوشیم زنگ خورد لعنتی این وقت شب کیه گوشی رو برداشتم ناشناس بود تماسو وصل کردم
جانگکوک : بله
پلین : خواب بودی؟
جانگکوک : تو اینجا هم ولم نمیکنی؟ بخاطر تو امروز من مجبور شدم هر کس و نا کسی رو ببینم همش بخاطر توی لعنتی
پلین : خیلی خسته شدی؟
جانگکوک : تو درست نمیشی نه؟ بسه دیگه بابا ولم کن مگه تو خودت زندگی نداری؟
پلین : نه زندگی من تویی جانگکوک ببین الان که دیگه هیچ مانعی بینمون نیست چرا نمیزاری بهت نزدیک بشم نگران نباش برای فیلیپم مادر خوبی میشم
جانگکوک : هیچ وقت... هیچ وقت اینو نگو من هیچ وقت تورو به عنوان مادر فیلیپ نمیارم
پلین : اشتباه خودته مادر بهتری نسبت به ا/ت میشم
جانگکوک : خفه شو پلین... خفه شو
قط کردم گوشی رو خاموش کردم و پرت کرد رو میز لعنت بهت پلین نمیخوام به اینا فکر کنم میخوام به ا/ت فکر کنم امروز راجب اونم تحقیق کردم مطمعنم که ا/ت زندس ولی باید پیداش کنم توی این مدتی که دارن اون ساختمون را میگردن و اثری از اینکه ا/ت اونشب تو آتیش بوده نیست هیچ اثری نیست و این نشون میده که ا/ت زندس اما چرا اکه تا الان زندس نیومده پیشم؟ چرا خودشو نشون نمیده یعنی چیشده
حتی فکر اینکه دوباره میتونم از نزدیک ببینمش بغلش کنم ببوسمش و موهاشو بو کنم باعث میشه لبخند روی لبام شکل بگیره ا/ت دلم خیلی برات تنگ شده....
خب خب بازم اون حس لعنتی فیلیپ کجایی
وقتی دلم برای ا/ت تنگ میشه یه حس دلتنگی بدی تو بدنم ریشه میزنه موقعی که اینطور میشه میرم پیش فیلیپ هر روز که میگذره بیشتر شبیه ا/ت میشه رفتم سمت اتاقش درو باز کردم خواب بود کنارش رو صندلی نشستم و بهش زل زدم
جانگکوک : خوابیدی خوشگلم؟ ( با زمزمه و صدای کم )
آروم و قشنگ خوابیده بود موهاشو آروم حوری که بیدار نشه نوازش کردم هنوزم کوچولو بود البته خب نسبت به اول خیلی بزرگ شده اما هنوزم کوچولوعه از نظر من همونه همون کوچولوی اول که بوده میتونم شبانه روز بهش زل بزنم ولی حیف که خیلی خستم بلند شدم و رفتم سمت اتاقم درو باز کردن و رفتم داخل درو بستم و خودمو پرت کردم رو تخت فقط میخواستم بخوابم همین پتورو روی خودم کشیدم و چشمامو بستم نفهمیدم خوابم برد
ا/ت بغلش کرد و گزاشتش رو تخت جیک جیک میکرد اونم خوشحال بود
مکس : اینم حس کرده
خندیدش
این جوجه با بقیه جوجه ها خیلی فرق میکنه این حس میکنه خوشحالی رو غمو یادمه یه بار که ا/ت داشت گریه میکرد اومده بود و کنارش وایساده بود صداشم درنمیومد فقط زل زده بود به ا/ت البته اینو هم بگم که این جوجه خیلی مهربونه این از کاراشم مشخصه
ا/ت خواست از زیر پتو درش بیاره ولی فرار کرد هردومون بهش میخندیدم این جوجه خیلی حال آدمو خوب میکنه فرار کرد رفت پایین تخت داشت میدویید که صدای پاپی اومد ( سگشونه ) تا صدای اونو شنید دویید سمت ا/ت به پاش نوک میزد که بغلش کنه ا/ت بغلش کرد پاپس اومد این دوتا باهم لجن ولی هم دیگه رو دوست دارن پاپی همیشه مواظبشه اما نمیدونم چرا این جوجه ازش میترسه
پارس میکرد
مکس : بشین...بشین پسر
نشست
مکس : پاپی بشین
نشست بهم نگاه میکرد
مکس : آفرین پسر خوب
اصلا صداش در نمیومد بهش نگاه کردم به پاپی زل زده بود خندم گرفته بود یهو از دست ا/ت پرید پایین و به سمت در دویید پاپی رفت سمتش و لیسش زد فکر کنم از این بدش میاد بازم خواست فرار کنه بازم پاپی لیسش زد دویید اومد جلوی پای من وایساد خندمون گرفته بود
جانگکوک ویو
1 هفتس دارم با مسائل تلویزیون و اخبار سر و کله میزنم آخرشم کارشونو قبول نکردن قبول کردن که فتوشاپه ولی اینکه دربارش دیگه چیزی نگن رو نه قبول نکردن خسته شده بودم خودمو پرت کردم روی مبل و خوابیدم روش
آجوما : پسرم اینجا نخواب برو تو اتاقت بخواب
جانگکوک : نه آجوما خستم بزار فعلا اینجا بخوابم دیگه
آجوما : آخه بخاطر خودت میگم گردن درد میگیری
جانگکوک : نه آجوما
آجوما : باشه چیزی نمیخوای؟
جانگکوک : نه ممنونم شبت بخیر
آجوما : شب توهم بخیر پسرم
رفتش خیلی خسته بودم داشت خوابم میبرد که گوشیم زنگ خورد لعنتی این وقت شب کیه گوشی رو برداشتم ناشناس بود تماسو وصل کردم
جانگکوک : بله
پلین : خواب بودی؟
جانگکوک : تو اینجا هم ولم نمیکنی؟ بخاطر تو امروز من مجبور شدم هر کس و نا کسی رو ببینم همش بخاطر توی لعنتی
پلین : خیلی خسته شدی؟
جانگکوک : تو درست نمیشی نه؟ بسه دیگه بابا ولم کن مگه تو خودت زندگی نداری؟
پلین : نه زندگی من تویی جانگکوک ببین الان که دیگه هیچ مانعی بینمون نیست چرا نمیزاری بهت نزدیک بشم نگران نباش برای فیلیپم مادر خوبی میشم
جانگکوک : هیچ وقت... هیچ وقت اینو نگو من هیچ وقت تورو به عنوان مادر فیلیپ نمیارم
پلین : اشتباه خودته مادر بهتری نسبت به ا/ت میشم
جانگکوک : خفه شو پلین... خفه شو
قط کردم گوشی رو خاموش کردم و پرت کرد رو میز لعنت بهت پلین نمیخوام به اینا فکر کنم میخوام به ا/ت فکر کنم امروز راجب اونم تحقیق کردم مطمعنم که ا/ت زندس ولی باید پیداش کنم توی این مدتی که دارن اون ساختمون را میگردن و اثری از اینکه ا/ت اونشب تو آتیش بوده نیست هیچ اثری نیست و این نشون میده که ا/ت زندس اما چرا اکه تا الان زندس نیومده پیشم؟ چرا خودشو نشون نمیده یعنی چیشده
حتی فکر اینکه دوباره میتونم از نزدیک ببینمش بغلش کنم ببوسمش و موهاشو بو کنم باعث میشه لبخند روی لبام شکل بگیره ا/ت دلم خیلی برات تنگ شده....
خب خب بازم اون حس لعنتی فیلیپ کجایی
وقتی دلم برای ا/ت تنگ میشه یه حس دلتنگی بدی تو بدنم ریشه میزنه موقعی که اینطور میشه میرم پیش فیلیپ هر روز که میگذره بیشتر شبیه ا/ت میشه رفتم سمت اتاقش درو باز کردم خواب بود کنارش رو صندلی نشستم و بهش زل زدم
جانگکوک : خوابیدی خوشگلم؟ ( با زمزمه و صدای کم )
آروم و قشنگ خوابیده بود موهاشو آروم حوری که بیدار نشه نوازش کردم هنوزم کوچولو بود البته خب نسبت به اول خیلی بزرگ شده اما هنوزم کوچولوعه از نظر من همونه همون کوچولوی اول که بوده میتونم شبانه روز بهش زل بزنم ولی حیف که خیلی خستم بلند شدم و رفتم سمت اتاقم درو باز کردن و رفتم داخل درو بستم و خودمو پرت کردم رو تخت فقط میخواستم بخوابم همین پتورو روی خودم کشیدم و چشمامو بستم نفهمیدم خوابم برد
۹۶.۱k
۱۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.