بی تو دنیای مرا بدجور غم برداشته

بی تو دنیای مرا بدجور غم برداشته
بعد تو حتی خدا دست از سرم برداشته

با تو بودن حس ناب مادری را داشت که
بار اول دیده فرزندش قدم برداشته

دست در دستم که بودی حال و روزم فرق داشت
مثل حال نوجوانی که علم برداشته

من که شاعر نیستم ، حتی دریغ از یک غزل!
یاد تو شاعر شده هر شب قلم برداشته

من کتاب تازه ای در عاشقی آورده ام
قبل من هر چند دینت صد پیمبر داشته

علی صفری
دیدگاه ها (۱)

رفتم که از دیـوانه بازی دست بردارمتا اخم کردم مطمئن شد دوستش...

سایه ای دور و برت دیدم و حرفی نزدممات و مبهوت تو خشکیدم و حر...

هوا دلگیر استحالا فکرش را بکنپائیز هم هست..غروب جمعه هم هست....

...

قسمت سی ام <><><><>><><><>><><><><>><﷼ علوم فوق راهبردی در ع...

قسمت سی ام <><><><>><><><>><><><><>><﷼ علوم فوق راهبردی در ع...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط