سایه ای دور و برت دیدم و حرفی نزدم
سایه ای دور و برت دیدم و حرفی نزدم
مات و مبهوت تو خشکیدم و حرفی نزدم
.
قصه ها پشت سرت بود ولی هر دفعه
با دلی خون شده خندیدم و حرفی نزدم
.
عطر بیگانه ای از گونه ی تو می آمد
باز هم روی تو بوسیدم و حرفی نزدم
.
بین ابلیس و تو یک رابطه بود اما من
سیب دلخواه تو را چیدم و حرفی نزدم
.
همه در فکر مجازات تو بودند ولی
همه را یک شبه بخشیدم و حرفی نزدم
.
این همه حرف،تلنبار شده در دل من
ولی از قهر تو ترسیدم و حرفی نزدم ...
مات و مبهوت تو خشکیدم و حرفی نزدم
.
قصه ها پشت سرت بود ولی هر دفعه
با دلی خون شده خندیدم و حرفی نزدم
.
عطر بیگانه ای از گونه ی تو می آمد
باز هم روی تو بوسیدم و حرفی نزدم
.
بین ابلیس و تو یک رابطه بود اما من
سیب دلخواه تو را چیدم و حرفی نزدم
.
همه در فکر مجازات تو بودند ولی
همه را یک شبه بخشیدم و حرفی نزدم
.
این همه حرف،تلنبار شده در دل من
ولی از قهر تو ترسیدم و حرفی نزدم ...
- ۲.۱k
- ۲۰ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط