P9🥲🫂💕
P9🥲🫂💕
کوک«حالا که همچی درست شده بیاین بريم بیرون وسیله و لباس بخریم
بورام«آخ جونننننننن
ا.ت«منم یه لبخند زدم....رفتیم اتاقامون تا آماده شیم....اول بورام رو آماده کردم....یه تیشرت با طرح گربه با دامنصورتی که آورده بودم رو بهش پوشوندم....موهاشم بستم و جلوشو سنجاق زدم....«چقد زیبا شدی دخترم
بورام«اوما ولی تو خوشگل تری*پابه فرار گذاشت
ا.ت«ای شیطون.....بعد رفتم اتاق خودم و کوک ....ازبین لباس ها یه لباس دکمه دار سبز رنگ با یه شلوار لی ذغالی برداشتم و پوشیدم.....موهامو باز گذاشتم و یه آرایش خیلی ملایم کردم....کیفمو برداشتم و رفتم پایین.....تو پذیرایی داشتم دنبال بورام و کوک میگشتم که
بورام و کوک«پخخخخخخخخخ
ا.ت«*جیغ
ا.ت«برگشتم دیدم کوک و بورامن.....«خدایا به اینا عقل بده...میدونین کم مونده بود سکته کنم...اصلا شما کجا بودین؟سه ساعته دارم دنبالتون میگردم*تند تند میگفت
کوک«به زور جلو خودمو نگه داشته بودم تا از کیوتیش خندم نگیره«باشه باشه حالا یه نفس بگیر
ا.ت«هوففففففف
بورام و کوک«ههههههههه*خنده
ا.ت«چیه به چی میخندین؟
بورام«اوما به تو
ا.ت«چرا مگه من خنده دارم
کوک«نه آخه خیلی کیوتی*وبازم خنده
ا.ت«باشه حالا بیاین بريم ساعت ۱۲شد
کوک«آره بیاین بريم....دست بورام رو گرفتم و رفتیم سمت ماشین....سوار شدیم «خب بهتره اول بريم یکم بگردیم بعد بريم ناهار بخوریم.....به راننده گفتم بريم دور شهر بچرخیم
۱ساعت ونیم بعد
کوک«رفتیم کلی شهرو گشتیم ولی خریداری گذاشتیم بعد ناهار بریم.....به راننده آدرس رستوران رو دادم و رفتیم سمت رستوران
اسلاید ۲ لباس بورام برای بیرون
اسلاید۳ لباس ا.ت برا بیرون
کوک هم یه تیشرت مشکی با شلوار مشکی
کوک«حالا که همچی درست شده بیاین بريم بیرون وسیله و لباس بخریم
بورام«آخ جونننننننن
ا.ت«منم یه لبخند زدم....رفتیم اتاقامون تا آماده شیم....اول بورام رو آماده کردم....یه تیشرت با طرح گربه با دامنصورتی که آورده بودم رو بهش پوشوندم....موهاشم بستم و جلوشو سنجاق زدم....«چقد زیبا شدی دخترم
بورام«اوما ولی تو خوشگل تری*پابه فرار گذاشت
ا.ت«ای شیطون.....بعد رفتم اتاق خودم و کوک ....ازبین لباس ها یه لباس دکمه دار سبز رنگ با یه شلوار لی ذغالی برداشتم و پوشیدم.....موهامو باز گذاشتم و یه آرایش خیلی ملایم کردم....کیفمو برداشتم و رفتم پایین.....تو پذیرایی داشتم دنبال بورام و کوک میگشتم که
بورام و کوک«پخخخخخخخخخ
ا.ت«*جیغ
ا.ت«برگشتم دیدم کوک و بورامن.....«خدایا به اینا عقل بده...میدونین کم مونده بود سکته کنم...اصلا شما کجا بودین؟سه ساعته دارم دنبالتون میگردم*تند تند میگفت
کوک«به زور جلو خودمو نگه داشته بودم تا از کیوتیش خندم نگیره«باشه باشه حالا یه نفس بگیر
ا.ت«هوففففففف
بورام و کوک«ههههههههه*خنده
ا.ت«چیه به چی میخندین؟
بورام«اوما به تو
ا.ت«چرا مگه من خنده دارم
کوک«نه آخه خیلی کیوتی*وبازم خنده
ا.ت«باشه حالا بیاین بريم ساعت ۱۲شد
کوک«آره بیاین بريم....دست بورام رو گرفتم و رفتیم سمت ماشین....سوار شدیم «خب بهتره اول بريم یکم بگردیم بعد بريم ناهار بخوریم.....به راننده گفتم بريم دور شهر بچرخیم
۱ساعت ونیم بعد
کوک«رفتیم کلی شهرو گشتیم ولی خریداری گذاشتیم بعد ناهار بریم.....به راننده آدرس رستوران رو دادم و رفتیم سمت رستوران
اسلاید ۲ لباس بورام برای بیرون
اسلاید۳ لباس ا.ت برا بیرون
کوک هم یه تیشرت مشکی با شلوار مشکی
۴۷.۷k
۰۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.