ذهن خسته ام تو را دوباره میل دارد و به واژه می کشد تو ...

ذهنِ خسته ام تو را دوباره میل دارد و به واژه می کشد تو را
به تکرارِ بغض هایِ گلویِ خسته ام
و خسته از دردِ عادتِ نبودنت
میانِ منجلابِ گناه تورا تجسّم کردنت
غم نگاه و شب فراق و صدای بسته ام
به رخ می کشد دوباره لحظه های سرد بی تو بودنم را
و درد می کشد صدای تیک و تاک ساعت اتاقم مرا
و انتظار کشیدنت چه نرم وچه سخت بود دیدنت
و مست می کنی مرا میان خیالم
و شعر می شوم دوباره برایت
و مشت می کوبد مرا دوباره زخم های درونم
و بازعادت به تکرار و تکرارِ عادتِ نبودنت
و سخت غمگین شدن
و باور به تنهایی و سیلِ اشک
و لبریز بودنِ واژه ها
وخشم و هجوم هجاها میان حصارِ نفس ها
و باز دلتنگم
و باز اشک می شوم به قابِ نگاهت
به استعاره می کشم تو را
چه سود دارد تو را نوشتن
تو نیستی،تو نیستی،تو نیستی
دیدگاه ها (۳)

وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد ،عزیز میشود !یک لحظه آفتاب در...

هر چه گشتیمدر این شهر نبود اهل دلیکه بداند غم دلتنگی و تنهای...

اگر نمی توانی درخت کاج روی تپه باشی ،پس بوته ای باش در یک در...

گاهی برای او؛چیزهایی می نویسیبعد پاک می کنیپاک می کنیاو هیچ ...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

دل تنگ که میشوم ، دل تنگ نگاهت که میشوم ، دل تنگ صدایت که م...

‏‍خسته جانی هستمکه تنم رنجور ناملایمات زندگی ستاز روزهای سخت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط