تو واقعا کی هستی
تو واقعا کی هستی
پارت ۱۴
طبق گفته های کوک فردا روز ازدواجمونه
و امروز مثل همیشه رفته به کارای شرکت برسه و دیر برمیگرده از یه طرفم از اون روز به بعد این سوک و ندیدم تهیونگ ام چند وقتی هست که برگشته عمارت خودش
در اتاق و باز کردن و رفتم بیرون تا شام بخورم
سرمیزنم نشسته بودم که برای گوشیم پیامک اومد از طرف کوک بود
با خوندن متن پیام دس و پام سست شد و با زانو خوردم زمین که اجوما اومد سمتم
اجوما: دخترم خوبی؟
سری تکون دادم و به سمت جا لباسی حمله ور شدم و بعد از پوشیدن لباسام از عمارت خارج شدم و خودم و به جایی که همیشه کوک میرفت رسوندم اما با چیزی که دیدم جیغ بنفشی کشیدم و دویدم سمت کوک و کشیدمش سمت خودم و با گریه و جیغ شروع به حرف زدن کردم
ا.ت: احمققق آخه چرااا یه دفعه اینطوری میکنیی چرا نمیزاری یکم شاد باشیم هان چه اتفاقی افتاده که باعث شده فکر خودکشی به سرت بزنه هان
همینطور داد و بیداد میکردم که دیدم بی توجه به من داره با حالت بی حس راه میره
این چش بود آخه
دویدم سمتش و گفتم
ا.ت: فردا مراسم ازدواجمونه ها چرا اینقدر من و ناراحت میکنی اخهه😭
ولی اون بی توجه به من به سمت عمارت رفت و داخل شد خواستم دنبالش برم که گوشیم زنگ خورد
با دیدن شماره کسی که پشت خط بود ترس وجودم و فرا گرفت
شرطا
۱۷ لایک
۱۰ کامنت
پارت ۱۴
طبق گفته های کوک فردا روز ازدواجمونه
و امروز مثل همیشه رفته به کارای شرکت برسه و دیر برمیگرده از یه طرفم از اون روز به بعد این سوک و ندیدم تهیونگ ام چند وقتی هست که برگشته عمارت خودش
در اتاق و باز کردن و رفتم بیرون تا شام بخورم
سرمیزنم نشسته بودم که برای گوشیم پیامک اومد از طرف کوک بود
با خوندن متن پیام دس و پام سست شد و با زانو خوردم زمین که اجوما اومد سمتم
اجوما: دخترم خوبی؟
سری تکون دادم و به سمت جا لباسی حمله ور شدم و بعد از پوشیدن لباسام از عمارت خارج شدم و خودم و به جایی که همیشه کوک میرفت رسوندم اما با چیزی که دیدم جیغ بنفشی کشیدم و دویدم سمت کوک و کشیدمش سمت خودم و با گریه و جیغ شروع به حرف زدن کردم
ا.ت: احمققق آخه چرااا یه دفعه اینطوری میکنیی چرا نمیزاری یکم شاد باشیم هان چه اتفاقی افتاده که باعث شده فکر خودکشی به سرت بزنه هان
همینطور داد و بیداد میکردم که دیدم بی توجه به من داره با حالت بی حس راه میره
این چش بود آخه
دویدم سمتش و گفتم
ا.ت: فردا مراسم ازدواجمونه ها چرا اینقدر من و ناراحت میکنی اخهه😭
ولی اون بی توجه به من به سمت عمارت رفت و داخل شد خواستم دنبالش برم که گوشیم زنگ خورد
با دیدن شماره کسی که پشت خط بود ترس وجودم و فرا گرفت
شرطا
۱۷ لایک
۱۰ کامنت
۷.۸k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.