او رفت

او رفت
و در اینجا کسی پیشم نیست
من ماندم تنها د کنار غربت این خانه
من ماندم تنها در درون شهری که پر است از عشاق
و پر است از گرگ ها
گرگ هایی که می خوانند با صدای بلبل
گرگ هایی زیبا با نگاهی جذاب
که تو را می کند جذب اینها
من در اینجا تنها
و تویی که هر شب
در کنار گرگی بر ، بر یک تختی
آرام می خوابی
و منم که هر شب بی قرار و بی تو
بی زبان آهسته می کنم باز فریاد
فریادی از سر تنهایی از سر بی کسی
و دوباره این بغض می خورد خنجری تا دوباره فریاد کند
تا دوباره خونش از درون چشمم
می ریزد به روی سینه این بالش
و دوباره فردا اشک های مادرم می یزد
از غم بی کسیم و از آن خیسی بالش هر روز
تو برفتی نگار تو نماندی با من
تو بگفتی خستم از تو و از ماندن
تو برفتی نخواستی با من پویایی کنی
دیدگاه ها (۴)

حال دلم این روزا بس خراب است گریه می کنم که خوب شود با این ک...

روی کوه در ارتفاع 100 متری

فکر می کردم بهترینی ولی امروز با صحبت.کردن باهات فهمیدم پست ...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط