Part58
#Part58
با دیدن شماره کیان پوزخندی زدم :
- به ! سلام به ستاره سهیل .
فکر نمیکردم انقدر ترسو باشی که خودت نیای دنبالم تا رودر رو حرف بزنیم . جناب .
به اهمیت به زر اضافه که زد گفتم :
به هرکسی فرصت همکاری نمیدم .
که اونم یباره .داره فرصتی که داری میسوزه .
اگه همین الان با بچه ها نیای کار تمومه و
رسما ، اعلام میکنی که دشمنی باهام .... میل خودته .
- چی میگی .انتظار داری واسه گیر انداختن شریکم با تو دست به یکی کنم ؟
. برو وقت خوابت گذشته .
خیلی خودتو خفن و گنده میبینی تنها بیا جلو . تونستی منو بزنی کنار شهرام و هم میتونی از میدون بدر کنی .
- برنده این بازی منم . چون من این بازی و ساختم !
و بلافاصله گوشی و قطع کردم
سرم خیلی درد میکرد و دوباره اون صدا ها شروع کرده بودن تو سرم حرف زدن
حالم اصلا خوب نبود باید برمیگشتم خونه
چرخیدم و دیدم هلیا داره پاهاشو ماساژ میده و گریه میکنه . بشدت نگرانش شدم .
به سمتش رفتم و گفتم :
خوبی ؟ چت شده ؟
- اون از عمد پاشو روی پام فشار داد . منم پاهام درد میکردن حسابی اذیت شدم
به شاهرخ زنگ زدم .
- جونم آقا؟
- بیا دنبال هلیا . بعدم بریم یسر آشپزخونه کرج .
- رو چشم آقا. فقط این کیان میخواد بیاد اونجا ببینتون.
- اینو پیاده کن صبر کن هلیا بیاد .
- روچشم . من برم آقا؟!
- برو .
به هلیا گفتم بره سوار ماشین شاهرخ بشه
خودمم به سهیل زنگ زدم بره و قرصهامو بیاره
با دیدن ...
با دیدن شماره کیان پوزخندی زدم :
- به ! سلام به ستاره سهیل .
فکر نمیکردم انقدر ترسو باشی که خودت نیای دنبالم تا رودر رو حرف بزنیم . جناب .
به اهمیت به زر اضافه که زد گفتم :
به هرکسی فرصت همکاری نمیدم .
که اونم یباره .داره فرصتی که داری میسوزه .
اگه همین الان با بچه ها نیای کار تمومه و
رسما ، اعلام میکنی که دشمنی باهام .... میل خودته .
- چی میگی .انتظار داری واسه گیر انداختن شریکم با تو دست به یکی کنم ؟
. برو وقت خوابت گذشته .
خیلی خودتو خفن و گنده میبینی تنها بیا جلو . تونستی منو بزنی کنار شهرام و هم میتونی از میدون بدر کنی .
- برنده این بازی منم . چون من این بازی و ساختم !
و بلافاصله گوشی و قطع کردم
سرم خیلی درد میکرد و دوباره اون صدا ها شروع کرده بودن تو سرم حرف زدن
حالم اصلا خوب نبود باید برمیگشتم خونه
چرخیدم و دیدم هلیا داره پاهاشو ماساژ میده و گریه میکنه . بشدت نگرانش شدم .
به سمتش رفتم و گفتم :
خوبی ؟ چت شده ؟
- اون از عمد پاشو روی پام فشار داد . منم پاهام درد میکردن حسابی اذیت شدم
به شاهرخ زنگ زدم .
- جونم آقا؟
- بیا دنبال هلیا . بعدم بریم یسر آشپزخونه کرج .
- رو چشم آقا. فقط این کیان میخواد بیاد اونجا ببینتون.
- اینو پیاده کن صبر کن هلیا بیاد .
- روچشم . من برم آقا؟!
- برو .
به هلیا گفتم بره سوار ماشین شاهرخ بشه
خودمم به سهیل زنگ زدم بره و قرصهامو بیاره
با دیدن ...
۱.۹k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.