عماد خراسانی

عماد خراسانی

دلم آشفته یِ آن مایه ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز

جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید
دل بجان آمد و او بر سر ناز است هنوز

گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق
یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز

خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز

گرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پر آب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز

همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع
قصه یِ ما دو سه دیوانه دراز است هنوز

گرچه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفت
در این خانه به امید تو باز است هنوز

این چه سوداست عمادا که تو در سر داری
وین چه سوزی‌ست که در پرده ساز است هنوز
دیدگاه ها (۱)

مَستی وُ شورِ جُنون اَز مَن دیوانه بِپُرسگرمیِ باده از آن نر...

.نی بزن خواهش ولی امشب کمی غمگین نواز خوش نباشد حال من امشب ...

.هوا هوای بهار است و باده باده ناببه خنده خنده بنوشیم و جرعه...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط