پنجشنبه عصر بی تو

پنجشنبه عصر بی تو،
پیرمردیست خسته بر صندلی آهنیش دم در منتظر فرزندانش نشسته و هی ساعتش را نگاه میکند
وهرچه غروب‌تر میشود،
دلش بیشتر آشوب میشود...
دیدگاه ها (۳)

#تصویر...#بک_گراند...#پس_زمـینه...

#تصویر...#بک_گراند...#پس_زمـینه...

دردهایی که در پنج شنبه نوشته میشود غرشِ بغض بی سر و صدای دلت...

امروز نبودی...اما خیلی چیزها بود...من بودمعصر پنج شنبه لعنتی...

میان عشق و درد---پارت نهم:فردای روزی که تهیونگ برگشته بود، ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط