خاطراتشهید

#خاطرات_شهید

هادی حضورش در سوریه را فقط به من گفته بود .پدر و مادرمان اطلاعی نداشتند . بار اول هم که رفته بود برای من شرایط آنجا را کاملا توضیح داد .رضوانه دخترش موضوع شهادت پدرش را خیلی درک نمی کند . هرچند گاهی می گوید پدرم تیر خورده ، اما چون پدر رضوانه ماموریت زیاد می رفت ، او عادت دارد که پدرش را دیر به دیر ببیند . هادی خودش هم می گفت زیاد زنگ نمیزنم که خانواده عادت به بودنم نکنند .

#نون_حلال
چند روز که صداشو نمی شنیدم دلم
می گرفت . پرمشغله بود ، یعنی خودش دورش رو شلوغ کرده بود . هدف هاش رو تایم بندی می کرد . از سنش جلو تر بود . یبار از اداره با من تماس گرفته بود ، صحبتمون به درازا کشید ،میشناختمش که وسواس داره ، با خودم گفتم یادآوری کنم بهش که از اداره زنگ میزنه . بهم گفت نگران نباش ! یه صندوق گذاشتم اینجا تلفنای شخصی رو حساب میکنم ، بیشتر از معمولش هم تو صندوق میندازم . یکی از مهم ترین منش های ایشون وسواس در بردن نون حلال به خونه بود .. و در پرداخت خمس مقید بود .

#شهید_هادی_باغبانی
#سالروز_شهادت
دیدگاه ها (۱)

#عرفه#حســـین_جانفردا عرفه ای دیگر می آید...آقاجان"این آخرین...

دستنوشته شهید حججی در روز عرفهروزی ام کن در جوانی فدای اسلام...

#قرآن_ڪریم⭕ ️َقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِ...

خواهرم! تو کالا نیستی!تو ابزار نیستی!#نگاه_تحقیر_آمیز_به_زن#...

رمان انیمه ای «هنوز نه!» چپتر ۱۲

دستمال شیکی از جیبش درآورد و مشغول برق انداختن دو چشم مار که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط