فاطمه ابوالفتحی
خانم "فاطمه ابوالفتحی" متخلص به "باران" شاعر همدانی زادهی سال ۱۳۷۵ خورشیدی، در شهر نهاوند است.
او کارشناسی تربیتبدنی دارد و از دوران کودکی با راهنماییهای پدرش، به شعر روی آورد؛ و با حضور در دورهی کانونهای شعر سراسر ایران در استان تهران در سال۱۳۹۲ و چهارمین دورهی شعر شهرستان ادب استان تهران در سال ۱۳۹۵ ، بر تجربیات و اندوختههای خود افزود.
▪︎کتابشناسی:
- مثل صبح. (انتشارات شهر ما)
- وسوسه پاییز.
- مترسک.
- عروسک.
- فانوسهای شهر. (کتاب مشترک با انجمن فانوس شهرستان نهاوند)
▪︎نمونه شعر:
(۱)
[لانه]
چوبها دانه دانه
آرام آرام
روی هم مینشینند،
تا بهانهای برای آرامش پرنده شوند.
(۲)
[من و اتاق]
بالش را بغل کردم
زانوهایم حسودیشان شد
آنها را نیز در آغوش کشیدم
و پتویم و دستهایم و صورتم و...
تا صبح تمام اتاق در آغوشم بود!
(۳)
[مثل من]
نگاهش که میکنم،
لبخند تلخی تحویلم میدهد
چشمهایش را که میبندد،
زیر چشمی هوای همه جا را دارد
موهایش را مرتب میکند و خیره میشود به من
در دلم میگویم:
چه مثل من است این آینه!.
(۴)
[مثل صبح]
هنوز صبح نیامده بود
اما دلش مثل صبح روشن بود
میدانست تا آسمانی شدن چند قدم بیشتر نمانده
چشمهایش را بست
دستهایش را روی قلبش گذاشت
درست مثل عکس روی اعلامیه ترحیم
لبخندی که دیگران را به گریه میاندازد.
(۵)
[خروس همسایه]
دیروز صبح خروس همسایه
یادش رفت بیدارم کند
چه قولی! بد قولی
امروز صبح فهمیدم،
دیروز ظهر
ناهار همسایه شده بود!.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
- مصاحبه نگارنده با شاعر.
https://fpoem.farhang.gov.ir/fa/poets/zahraebrahimi
http://garoo.ir/news/20552
او کارشناسی تربیتبدنی دارد و از دوران کودکی با راهنماییهای پدرش، به شعر روی آورد؛ و با حضور در دورهی کانونهای شعر سراسر ایران در استان تهران در سال۱۳۹۲ و چهارمین دورهی شعر شهرستان ادب استان تهران در سال ۱۳۹۵ ، بر تجربیات و اندوختههای خود افزود.
▪︎کتابشناسی:
- مثل صبح. (انتشارات شهر ما)
- وسوسه پاییز.
- مترسک.
- عروسک.
- فانوسهای شهر. (کتاب مشترک با انجمن فانوس شهرستان نهاوند)
▪︎نمونه شعر:
(۱)
[لانه]
چوبها دانه دانه
آرام آرام
روی هم مینشینند،
تا بهانهای برای آرامش پرنده شوند.
(۲)
[من و اتاق]
بالش را بغل کردم
زانوهایم حسودیشان شد
آنها را نیز در آغوش کشیدم
و پتویم و دستهایم و صورتم و...
تا صبح تمام اتاق در آغوشم بود!
(۳)
[مثل من]
نگاهش که میکنم،
لبخند تلخی تحویلم میدهد
چشمهایش را که میبندد،
زیر چشمی هوای همه جا را دارد
موهایش را مرتب میکند و خیره میشود به من
در دلم میگویم:
چه مثل من است این آینه!.
(۴)
[مثل صبح]
هنوز صبح نیامده بود
اما دلش مثل صبح روشن بود
میدانست تا آسمانی شدن چند قدم بیشتر نمانده
چشمهایش را بست
دستهایش را روی قلبش گذاشت
درست مثل عکس روی اعلامیه ترحیم
لبخندی که دیگران را به گریه میاندازد.
(۵)
[خروس همسایه]
دیروز صبح خروس همسایه
یادش رفت بیدارم کند
چه قولی! بد قولی
امروز صبح فهمیدم،
دیروز ظهر
ناهار همسایه شده بود!.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
- مصاحبه نگارنده با شاعر.
https://fpoem.farhang.gov.ir/fa/poets/zahraebrahimi
http://garoo.ir/news/20552
۲.۴k
۰۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.