پارت ۱۲۵ Blood moon
پارت ۱۲۵ Blood moon
(امشب فقط میتونم یه پارت واستون بزارم😃❤)
بعد تمیز کردن تخت نشستم روش
سوجین کمک کرد دور دهنمو پاک کنم
دراز کشیدم و چشم دوختم به دهن دکتر
دکتر:ببین خانوم ایندفعه خدایی شد که نجات پیدا کردی
دکتر:ولی این ضربه خیلی سخت بوده و بچه خیلی حساس شده
دکتر:شما باید بری سونو تا ببینی دکتر مخصوصت چی میگه
دکتر: ولی به نظر من کوچیکترین ضربه باعث مرگ بچتون میشه
دکتر: الانم بهتون توصیه میکنم بری پزشک قانونی واسه خودت نامه بگیری شاید بدردت بخوره
جیمین:اقای دکتر خیلی ممنون از پیشنهادتون ما خودمون بهتر میفهمیم چکار کنیم
دکتر:به هرحال میتونید رو کمک من حساب کنید بیمارتونم تا شب مرخصن
قطره اشکی که از گوشه چشم پایین میومد
سریع با دستم پاکش کردم
دلم به حال خودم میسوخت
شب که شد سوجین کمک کرد لباسای بیمارستان و در بیارم
و لباس قبلیم و بپوشم
اروم اروم از اتاق اودم بیرون
با کمک سوجین که زیر بازوم و گرفته بود
جونگکوک و جیمین رو صندلیای تو راهرو نشسته بودن
جونگکوک سرش و تکیه داده بود به دیوارو پاهاشم دراز کرده بود و
رو هم انداخته بود
جیمینم داشت باهاش حرف میزد ولی اصلا بهش توجه نمیکرد
چون به یه گوشه خیره شده بود
سوجین جیمین و صدا کرد
متوجه ما شدن و از جاشون بلند شدن
من و سوجین جلو میرفتیم و
اونام پشت سرمون
از بیمارستان که اومدیم بیرون
ماشین و خیلی دور پارک کرده بودن
تمام بدنم درد میکرد
به نفس نفس افتاده بودم
(امشب فقط میتونم یه پارت واستون بزارم😃❤)
بعد تمیز کردن تخت نشستم روش
سوجین کمک کرد دور دهنمو پاک کنم
دراز کشیدم و چشم دوختم به دهن دکتر
دکتر:ببین خانوم ایندفعه خدایی شد که نجات پیدا کردی
دکتر:ولی این ضربه خیلی سخت بوده و بچه خیلی حساس شده
دکتر:شما باید بری سونو تا ببینی دکتر مخصوصت چی میگه
دکتر: ولی به نظر من کوچیکترین ضربه باعث مرگ بچتون میشه
دکتر: الانم بهتون توصیه میکنم بری پزشک قانونی واسه خودت نامه بگیری شاید بدردت بخوره
جیمین:اقای دکتر خیلی ممنون از پیشنهادتون ما خودمون بهتر میفهمیم چکار کنیم
دکتر:به هرحال میتونید رو کمک من حساب کنید بیمارتونم تا شب مرخصن
قطره اشکی که از گوشه چشم پایین میومد
سریع با دستم پاکش کردم
دلم به حال خودم میسوخت
شب که شد سوجین کمک کرد لباسای بیمارستان و در بیارم
و لباس قبلیم و بپوشم
اروم اروم از اتاق اودم بیرون
با کمک سوجین که زیر بازوم و گرفته بود
جونگکوک و جیمین رو صندلیای تو راهرو نشسته بودن
جونگکوک سرش و تکیه داده بود به دیوارو پاهاشم دراز کرده بود و
رو هم انداخته بود
جیمینم داشت باهاش حرف میزد ولی اصلا بهش توجه نمیکرد
چون به یه گوشه خیره شده بود
سوجین جیمین و صدا کرد
متوجه ما شدن و از جاشون بلند شدن
من و سوجین جلو میرفتیم و
اونام پشت سرمون
از بیمارستان که اومدیم بیرون
ماشین و خیلی دور پارک کرده بودن
تمام بدنم درد میکرد
به نفس نفس افتاده بودم
۱۰.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.