رمان:من ارباب توعم
رمان:من ارباب توعم
دیانا:بعد کمی اهنگ گوش کردن رسیدیم به یه پاساژ و بعد کلی خرید رفتیم خونه و دوباره خریدام توی چمدون جا کردم و ارسلان هم رف به متین زنگ بزنه و بهش بگه
ارسلان:سلام متین خوبی
متین:سلام فرمایش
ارسلان:بابا متین نیکا حالش خوب نیس نمیای خونه
متین:من که الان باش حرف میزدم خیی خوب بود
ارسلان:اوکی اشتیدین که خوبه....یهو دیدم نیکا بدو بدو میره پیش دیانا
متین:خب چخبر
ارسلان:سلامتی و مشغول حرف زدن شدیم
دیانا:یهو در اتاق با شدت باز شد و نیکا وارد شد و بش گفتم چیشده؟
نیکا:با متین آشتی کردممممم جیقققققق
دیانا:هوراااا
نیکا:من برم وسایل متین رو جمع کنم
دیانا:اره برو
ارسلان:خب دیانا نیکا خانم چی میگف
دیانا:با متین اشتیدهه
ارسلان:خوبه
دیانا:مگه میدونستی
ارسلان:اره موقعی که با متین حرف زدم گف
دیانا:ااهااا
ارسلان:بله خانم کوچولو شما وسایلتونو جمع کردین
دیانا:بله بله
ارسلان:حالا این خانم افتخار میده بره آماده شه
دیانا:بله بله
ارسلان:بفرما خانم
دیانا:شما هم به نیکا جونی بگو
ارسلان:چشم حتما
دیانا:متشکرم
(۱ساعت بعد)
ارسلان:دیاناا
دیانا:جونمم
ارسلان:بیا بریم نیکا تو ماشینه با چمدون ها
دیانا:هام اومدم
ارسلان:بدوو متین توی فرودگاهه
دیانا:بلیط داشت
ارسلان:اره خودش میخاسته تنها بره
دیانا:بله بله
اومدممم
ارسلان:خب بریم
نیکا:به به بلخره خانم افتخار دادن بیان
دیانا:بل بل
نیکا:افرین
دیانا:ارسلان جونییی
ارسلان:باز چی میخای
دیانا:هیچی
ارسلان:نه بگو
دیانا:اول یه بوس از لپ
ارسلان:خب بفرما
دیانا:بعد ۲کیلو لباشک
ارسلان:باشه
دیانا:جیقققق مرسیییی
ارسلان:.......
دیانا:بعد کمی اهنگ گوش کردن رسیدیم به یه پاساژ و بعد کلی خرید رفتیم خونه و دوباره خریدام توی چمدون جا کردم و ارسلان هم رف به متین زنگ بزنه و بهش بگه
ارسلان:سلام متین خوبی
متین:سلام فرمایش
ارسلان:بابا متین نیکا حالش خوب نیس نمیای خونه
متین:من که الان باش حرف میزدم خیی خوب بود
ارسلان:اوکی اشتیدین که خوبه....یهو دیدم نیکا بدو بدو میره پیش دیانا
متین:خب چخبر
ارسلان:سلامتی و مشغول حرف زدن شدیم
دیانا:یهو در اتاق با شدت باز شد و نیکا وارد شد و بش گفتم چیشده؟
نیکا:با متین آشتی کردممممم جیقققققق
دیانا:هوراااا
نیکا:من برم وسایل متین رو جمع کنم
دیانا:اره برو
ارسلان:خب دیانا نیکا خانم چی میگف
دیانا:با متین اشتیدهه
ارسلان:خوبه
دیانا:مگه میدونستی
ارسلان:اره موقعی که با متین حرف زدم گف
دیانا:ااهااا
ارسلان:بله خانم کوچولو شما وسایلتونو جمع کردین
دیانا:بله بله
ارسلان:حالا این خانم افتخار میده بره آماده شه
دیانا:بله بله
ارسلان:بفرما خانم
دیانا:شما هم به نیکا جونی بگو
ارسلان:چشم حتما
دیانا:متشکرم
(۱ساعت بعد)
ارسلان:دیاناا
دیانا:جونمم
ارسلان:بیا بریم نیکا تو ماشینه با چمدون ها
دیانا:هام اومدم
ارسلان:بدوو متین توی فرودگاهه
دیانا:بلیط داشت
ارسلان:اره خودش میخاسته تنها بره
دیانا:بله بله
اومدممم
ارسلان:خب بریم
نیکا:به به بلخره خانم افتخار دادن بیان
دیانا:بل بل
نیکا:افرین
دیانا:ارسلان جونییی
ارسلان:باز چی میخای
دیانا:هیچی
ارسلان:نه بگو
دیانا:اول یه بوس از لپ
ارسلان:خب بفرما
دیانا:بعد ۲کیلو لباشک
ارسلان:باشه
دیانا:جیقققق مرسیییی
ارسلان:.......
۲.۶k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.