دلم گرفته است و

دلم گرفته است.. و
ایوانِ کوچکِ من..
مُشْرِف به بَرهوتِ تنهاییٖ است..
آنقدر
در خود شکسته‌ام که
رغبتِ هیٖچ مُرغِ عشقی را
به لانه ساختن
بر سَقفِ فرو ریخته‌ام
بر نمی‌انگیزم..

دلم شکسته است.. و
از زیر آوارِ آن
فقط جنازهٔ شعر است که بیرون می‌کِشند..
آنقدر در خود لرزیده‌ام.. که
نای ایستادنی دوباره
بر روی پای عشق.. نداشته باشم..

دلم مُرده است .. و
شعرم.. چَشم از جَهانِ عشق فرو بسته است..
آنقدر
کرکس بر نعشِ احساسم شمرده‌ام،
که از یاد بُرده‌ام
شَمایلِ زیبای یک مرغِ عشق را..
.
.
دلم..
گرفته است..
کو کیمیای سعادتم؟
که نِشیند بر بامِ تنهاییِ دلم .. تا
مرا که ویرانه گشته‌ام در دستِ روزگار
از نو بَنا کند با خِشتِ عِشْقْ..

#حمیدرضا_هندی
۹۶.۰۸.۱۱


صمیمانه ممنون‌تان هستم که‌
در صورت بازنشر
نام نویسنده را فراموش نمی‌کنید...
دیدگاه ها (۱)

ﻧﺎﻣﻪ ﻓﺮﻳﺪﻭﻥ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ ﺑﻪ ﻳﮏ ﻓﺎﺣﺸﻪ: ﺍﻧﺪﻳﺸﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺳﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻦ ﺍ...

همانند یک سرباز هستم که در جنگی خونین محاصره شده بیسیم ارتبا...

اولین برخوردمان در یک خیابان شلوغ بود...وسط مرداد ماه...محکم...

اوه...هرزه، فاحشه، بی حیا، از این حرف ها زیاد پشت سر اون دخت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط