درو قفل کردم و دوباره کنارش خوابیدم پتورو رومون کشیدم و چ
درو قفل کردم و دوباره کنارش خوابیدم پتورو رومون کشیدم و چشمامو بستم ولی مگه خوابم میبرد همش فکر میکردم یکی میخواد بیاد داخل نمیتونستم بخوابم
آریان ویو
گوشیم زنگ خورد نگهبانه بود تماسو وصل کردم
آریان : چیشد؟
نگهبان : اون پسره پیشش بود قربان نتوستم
آریان : یعنی از پس اون بچه بر نمیای؟
نگهبان : آقا خواست دکمه ی اضطراری رو بزنه اگه اونو میزد کل نگهبانای بیمارستان میومدن تو اتاق
آریان : هوففف باشه پس هر موقع اون پسره از اتاق رفت بیرون سریع کارتو انجام بده
نگهبان : چشم قربان
تماسو قط کردم از پس یه کارم بر نمیان
رفتم پیشش نشستم این چند روزه همش میشینه یه جا و به در و دیوار خیره میشه
آریان : پسرم چیزی شده؟ چرا انقدر ناراحتی نکنه برای اون دختر
نزاشت حرفم تموم بشه
آرمین : تقصیر من بود من اون کارو باهاش کردم بابا من میخوام درمان بشم
آریان : چی؟ برای چی مگه چه مشکلی داری؟
آرمین : من نمیتونم خشممو کنترل کنم ببین با ا/ت چیکار کردم دختره ی بیچاره بخاطر من... افتاده گوشه ی.. بیمارستان
داشت گریه میکرد؟
آریان : تو حق نداری گریه کنی مخصوصا برای اون دختره ی بی ارزش تقصیر خودش بود نباید اذیتت میکرد تو هم میتونی یکی دیگه رو پیدا کنی به هرحال تو پسر خوب و خوشتیپی هستی او دختره رو هم فراموش کن
باید یه کاری منم بعد از مرگ ا/ت طوریش نشه یا ناراحت نشه
آرمین : به همین ..سادگیه بابا؟ من ا/تو دوست دارم...نمیخوام بازم...باهاش این رفتارو داشته...باشم
آریان : اما اون لیاقت تورو نداره
آرمین : چرا اینجوری فکر میکنی؟..اتفاقا من لیاقت اونو ندارم... ببین باهاش... چیکار کردم
آریان : اون نباید اعصبانیت میکرد تقصیر خودشه هر کی بود باهاش همین کارو میکرد
آرمین : تهیونگ نمیکرد
چی؟
آرمین : تهیونگ هیچ وقت...باهاش این کارو نمیکرد...حتی اگه جونشم...میگرفتم همچین کاری با ا/ت...نمیکرد
آریان : اونم میکرد باور کن اونم همچین کاری میکرد
آرمین : نمیکرد نه
با دستام دوطرف صورتشو گرفتم
آریان : دیگه هیچ وقت خودتو با اون پسر بچه مقایسه نکن تو خیلی بالاتر از اونی پس هیچ وقت خودتو با اون پسر مقایسه نکن ولشون کن بزار ا/تو برداره و بره از زندگیمون بیرون
آرمین : نه نمیشه.. من ا/تو نمیدم...من اونو...دوست دارم
آریان : اما
آرمین : اونو نمیدم
آریان : ... باشه منم کمکت میکنم تهیونگو میفرستیم خارج از کشور تا دیگه نتونه ا/تو ببینه
آرمین : مطمعنی ؟
آریان : آره گوش کن
نقشه رو بهش گفتم
تهیونگ ویو
دیگه صبح شده بود کسی نیومده حتما دیگه رفتن بهش نگاه کردم خیلی آروم خوابیده بود ای کاش بیدار بشه بتونم بازم ببینمش و باهام حرف بزنه .... از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در بازش کردم و رفتم بیرون کسی نبود خوبه همشون رفتن رفتم سمت کافه تا یه بطری آب بگیرم
نگهبان ویو
تا رفت سریع رفتم سمت اتاق و درو باز کردم و رفتم داخل بهش نگاه کردم خوابیده بود یه متکا برداشتم و رفتم سمتش گوشیم زنگ خورد نگاه کردم رئیس بود تماسو وصل کردم
نگهبان : دارم کارشو تموم میکنم قربان
آریان : کاری نکن فهمیدی؟ کاری باهاش نداشته باش اونو زنده میخوام
نگهبان : مطمعنید؟
آریان : نشنیدی چی گفتم؟ گم و گور شو کسی پیدا نکنه
تماسو قط کرد اینم که معلوم نیست از من چی میخواد
*2 ماه بعد*
تهیونگ ویو
کنارش رو تخت نشسته بودم توی این 2 ماه چند بار خواستم زن بزنم به خانواده هامون ولی برام نگهبان گذاشتن نمیتونم کاری کنم
بهش زل زده بودم
تهیونگ : ا/ت.. نمیخوای بهوش بیای؟ از اون روز 2 ماه میگذره و من هر روز بیشتر دلم برات تنگ میشه برامون محافظ گذاشتن اما تو بهوش بیا یجوری بلاخره از اینجا فرار میکنیم
احساس کردم دستش تکون خورد اما نه تَوَهُم زدم اما بازم تکون خورد بهش نگاه کردم چشماش نیمه باز شد
تهیونگ : ا/ت
شوک شده و خوشحال بودم
تهیونگ : ا/ت حالت خوبه؟
سرشو برگردوند سمت من
ا/ت : تهیونگ ؟
منو یادشه خیلی خوشحالم که همه چیزو یادشه چون دکتر گفت بخاطر ضربه های پشت سر همی که به سرش وارد شده ممکنه حافظشو از دست بده ولی خداروشکر اینطوری نشد
تهیونگ : خودمم بزار برم دکترو خبر کنم
رفتم بیرون و صداش کردم بدو اومد سمت من
دکتر : چیشده؟
تهیونگ : بهوش اومده
لبخند خوشحال کننده ای رو لباش نشست و رفت داخل سمت ا/ت و معاینش کرد
دکتر : میتونی دست منو واضح ببینی ؟
ا/ت : آ آره
دکتر : انگشتمو با چشم دنبال کن
همون کارو کرد
دکتر : احساس نمیکنی یه قسمت از سرت درد داره؟
سرشو به معنی نه تکون داد
دکتر : خوبه علائمت نرماله داری خوب میشی
تهیونگ : چقدر دیگه مونده تا کامل خوب میشه ؟
دکتر : اگه مثل این 2 ماه همونطوری از بغلش جُم نخوری زود تر خوب میشه
بهش خندیدم
دکتر : خب از شوخی بگذریم حدود 5 روز یا یک هفته دیگه خوب میشه
آریان ویو
گوشیم زنگ خورد نگهبانه بود تماسو وصل کردم
آریان : چیشد؟
نگهبان : اون پسره پیشش بود قربان نتوستم
آریان : یعنی از پس اون بچه بر نمیای؟
نگهبان : آقا خواست دکمه ی اضطراری رو بزنه اگه اونو میزد کل نگهبانای بیمارستان میومدن تو اتاق
آریان : هوففف باشه پس هر موقع اون پسره از اتاق رفت بیرون سریع کارتو انجام بده
نگهبان : چشم قربان
تماسو قط کردم از پس یه کارم بر نمیان
رفتم پیشش نشستم این چند روزه همش میشینه یه جا و به در و دیوار خیره میشه
آریان : پسرم چیزی شده؟ چرا انقدر ناراحتی نکنه برای اون دختر
نزاشت حرفم تموم بشه
آرمین : تقصیر من بود من اون کارو باهاش کردم بابا من میخوام درمان بشم
آریان : چی؟ برای چی مگه چه مشکلی داری؟
آرمین : من نمیتونم خشممو کنترل کنم ببین با ا/ت چیکار کردم دختره ی بیچاره بخاطر من... افتاده گوشه ی.. بیمارستان
داشت گریه میکرد؟
آریان : تو حق نداری گریه کنی مخصوصا برای اون دختره ی بی ارزش تقصیر خودش بود نباید اذیتت میکرد تو هم میتونی یکی دیگه رو پیدا کنی به هرحال تو پسر خوب و خوشتیپی هستی او دختره رو هم فراموش کن
باید یه کاری منم بعد از مرگ ا/ت طوریش نشه یا ناراحت نشه
آرمین : به همین ..سادگیه بابا؟ من ا/تو دوست دارم...نمیخوام بازم...باهاش این رفتارو داشته...باشم
آریان : اما اون لیاقت تورو نداره
آرمین : چرا اینجوری فکر میکنی؟..اتفاقا من لیاقت اونو ندارم... ببین باهاش... چیکار کردم
آریان : اون نباید اعصبانیت میکرد تقصیر خودشه هر کی بود باهاش همین کارو میکرد
آرمین : تهیونگ نمیکرد
چی؟
آرمین : تهیونگ هیچ وقت...باهاش این کارو نمیکرد...حتی اگه جونشم...میگرفتم همچین کاری با ا/ت...نمیکرد
آریان : اونم میکرد باور کن اونم همچین کاری میکرد
آرمین : نمیکرد نه
با دستام دوطرف صورتشو گرفتم
آریان : دیگه هیچ وقت خودتو با اون پسر بچه مقایسه نکن تو خیلی بالاتر از اونی پس هیچ وقت خودتو با اون پسر مقایسه نکن ولشون کن بزار ا/تو برداره و بره از زندگیمون بیرون
آرمین : نه نمیشه.. من ا/تو نمیدم...من اونو...دوست دارم
آریان : اما
آرمین : اونو نمیدم
آریان : ... باشه منم کمکت میکنم تهیونگو میفرستیم خارج از کشور تا دیگه نتونه ا/تو ببینه
آرمین : مطمعنی ؟
آریان : آره گوش کن
نقشه رو بهش گفتم
تهیونگ ویو
دیگه صبح شده بود کسی نیومده حتما دیگه رفتن بهش نگاه کردم خیلی آروم خوابیده بود ای کاش بیدار بشه بتونم بازم ببینمش و باهام حرف بزنه .... از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت در بازش کردم و رفتم بیرون کسی نبود خوبه همشون رفتن رفتم سمت کافه تا یه بطری آب بگیرم
نگهبان ویو
تا رفت سریع رفتم سمت اتاق و درو باز کردم و رفتم داخل بهش نگاه کردم خوابیده بود یه متکا برداشتم و رفتم سمتش گوشیم زنگ خورد نگاه کردم رئیس بود تماسو وصل کردم
نگهبان : دارم کارشو تموم میکنم قربان
آریان : کاری نکن فهمیدی؟ کاری باهاش نداشته باش اونو زنده میخوام
نگهبان : مطمعنید؟
آریان : نشنیدی چی گفتم؟ گم و گور شو کسی پیدا نکنه
تماسو قط کرد اینم که معلوم نیست از من چی میخواد
*2 ماه بعد*
تهیونگ ویو
کنارش رو تخت نشسته بودم توی این 2 ماه چند بار خواستم زن بزنم به خانواده هامون ولی برام نگهبان گذاشتن نمیتونم کاری کنم
بهش زل زده بودم
تهیونگ : ا/ت.. نمیخوای بهوش بیای؟ از اون روز 2 ماه میگذره و من هر روز بیشتر دلم برات تنگ میشه برامون محافظ گذاشتن اما تو بهوش بیا یجوری بلاخره از اینجا فرار میکنیم
احساس کردم دستش تکون خورد اما نه تَوَهُم زدم اما بازم تکون خورد بهش نگاه کردم چشماش نیمه باز شد
تهیونگ : ا/ت
شوک شده و خوشحال بودم
تهیونگ : ا/ت حالت خوبه؟
سرشو برگردوند سمت من
ا/ت : تهیونگ ؟
منو یادشه خیلی خوشحالم که همه چیزو یادشه چون دکتر گفت بخاطر ضربه های پشت سر همی که به سرش وارد شده ممکنه حافظشو از دست بده ولی خداروشکر اینطوری نشد
تهیونگ : خودمم بزار برم دکترو خبر کنم
رفتم بیرون و صداش کردم بدو اومد سمت من
دکتر : چیشده؟
تهیونگ : بهوش اومده
لبخند خوشحال کننده ای رو لباش نشست و رفت داخل سمت ا/ت و معاینش کرد
دکتر : میتونی دست منو واضح ببینی ؟
ا/ت : آ آره
دکتر : انگشتمو با چشم دنبال کن
همون کارو کرد
دکتر : احساس نمیکنی یه قسمت از سرت درد داره؟
سرشو به معنی نه تکون داد
دکتر : خوبه علائمت نرماله داری خوب میشی
تهیونگ : چقدر دیگه مونده تا کامل خوب میشه ؟
دکتر : اگه مثل این 2 ماه همونطوری از بغلش جُم نخوری زود تر خوب میشه
بهش خندیدم
دکتر : خب از شوخی بگذریم حدود 5 روز یا یک هفته دیگه خوب میشه
۱۱۸.۷k
۲۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.