چشمای قشنگ تو
#part134
چشمای قشنگ تو ببخشید دیر شد نت نداشتم تازه تو پارت بعدی اردیا بهم میرسنن✨
#دیانا
امروز عروسی بود از خوشحالی نمیدونستم چی کار کنم مهشاد ساعت 8صب رفته بود
منو نیکا هم قرار بود ساعت 10 بریم
لباسی ک خربده بودمو ورداشتم
مامان و بابام رفته بودن تالار
حاضر شدم و زنگ زدم به نیکا
دیانا:سلم نیکا؟
نیکا:الو جانم؟
دیانا:حاضر شو تا اسنپ بگیرم الان میام دنبالت
نیکا:اع الان؟
دیانا:ار دبگ ساعت 9نیمه
نیکا:بش الان حاضر میشم
دیانا:زود باش کاری نداری؟
نیکا:نه بای
دیانا:بای
دیانا:محرااااب من رفتم
محراب:باشه خداااحافظ
در اسانسور باز کردم ک ارسلان جلوم ظاهر شد
دیانا:جیغغغغ
ارسلان:چتههههه
دیانا:وای ترسیدممم
ارسلان(:نفس نفس)
دیانا:خوبی؟
ارسلان:با حیغی ک تو زدی نه
محراب:دیانااااا دیانا حالت خوبه؟
دیانا:اره اره
محراب:دیانا چرا....اع سلام ارسلان
ارسلان:سلام(نفس نفس)
محراب:چتونه؟
ارسلان:خواهرت بلند گو قورت داده
دیانا:پسر عموت مث جن یهو میاد جلو
ارسلان:حالا کجا میخوای بری؟
دیانا:واییی شتتت اسنپ پایینه بااای
ارسلان:محراب توعم حاضر شو بریم ارایشگاه
محراب:بیا تو یه جایی بخور
ارسلان:داداش وقت گرفتماااا بدو حاضر شو
محراب:باشه باشه
#دیانا
رسیدیم ارایشگاه
ارایشگر:سلام خیلی خوش اومدین
دیانا:مرسی ما وقت داشتیم
ارایشگر:به نام؟
دیانا:رحیمی
ارایشگر:بله بفرمایید
نیکا:سلام مهشاد
مهشاد:سلاممم
دیانا:به به عروس قشنگم مبارکه
مهشاد:ایشالله عروسی خودت
دیانا:اععععع من ک عروسی نمیخوام بکنم
نیکا:تو غلط میکنی
ارایشگر:خانما بفرمایید اریش انتخاب کنید
.............
تقریبا ساعت 3 بود کارمون تموم شد
من موهامو فر کردم
نیکا هم موهاشو رنگ کرد
ارایش منو نیکا تقربیا شبیه هم بود
رفتیم لباس شبو پوشیدیم
که بریم عکاسی
محراب و مهشاد باهم رفتن
منو ارسلان و متین و نیکا هم باهم
رسیدیم ب عکاسی
چشمای قشنگ تو ببخشید دیر شد نت نداشتم تازه تو پارت بعدی اردیا بهم میرسنن✨
#دیانا
امروز عروسی بود از خوشحالی نمیدونستم چی کار کنم مهشاد ساعت 8صب رفته بود
منو نیکا هم قرار بود ساعت 10 بریم
لباسی ک خربده بودمو ورداشتم
مامان و بابام رفته بودن تالار
حاضر شدم و زنگ زدم به نیکا
دیانا:سلم نیکا؟
نیکا:الو جانم؟
دیانا:حاضر شو تا اسنپ بگیرم الان میام دنبالت
نیکا:اع الان؟
دیانا:ار دبگ ساعت 9نیمه
نیکا:بش الان حاضر میشم
دیانا:زود باش کاری نداری؟
نیکا:نه بای
دیانا:بای
دیانا:محرااااب من رفتم
محراب:باشه خداااحافظ
در اسانسور باز کردم ک ارسلان جلوم ظاهر شد
دیانا:جیغغغغ
ارسلان:چتههههه
دیانا:وای ترسیدممم
ارسلان(:نفس نفس)
دیانا:خوبی؟
ارسلان:با حیغی ک تو زدی نه
محراب:دیانااااا دیانا حالت خوبه؟
دیانا:اره اره
محراب:دیانا چرا....اع سلام ارسلان
ارسلان:سلام(نفس نفس)
محراب:چتونه؟
ارسلان:خواهرت بلند گو قورت داده
دیانا:پسر عموت مث جن یهو میاد جلو
ارسلان:حالا کجا میخوای بری؟
دیانا:واییی شتتت اسنپ پایینه بااای
ارسلان:محراب توعم حاضر شو بریم ارایشگاه
محراب:بیا تو یه جایی بخور
ارسلان:داداش وقت گرفتماااا بدو حاضر شو
محراب:باشه باشه
#دیانا
رسیدیم ارایشگاه
ارایشگر:سلام خیلی خوش اومدین
دیانا:مرسی ما وقت داشتیم
ارایشگر:به نام؟
دیانا:رحیمی
ارایشگر:بله بفرمایید
نیکا:سلام مهشاد
مهشاد:سلاممم
دیانا:به به عروس قشنگم مبارکه
مهشاد:ایشالله عروسی خودت
دیانا:اععععع من ک عروسی نمیخوام بکنم
نیکا:تو غلط میکنی
ارایشگر:خانما بفرمایید اریش انتخاب کنید
.............
تقریبا ساعت 3 بود کارمون تموم شد
من موهامو فر کردم
نیکا هم موهاشو رنگ کرد
ارایش منو نیکا تقربیا شبیه هم بود
رفتیم لباس شبو پوشیدیم
که بریم عکاسی
محراب و مهشاد باهم رفتن
منو ارسلان و متین و نیکا هم باهم
رسیدیم ب عکاسی
۵.۶k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.